انسان باید در کنار انسان بایستد، نه بر شانه‌ی او

انسان باید در کنار انسان بایستد، نه بر شانه‌ی او

هیچ چیز تهوع‌آورتر از لحظه‌ای نیست که انسانی خود را مأمور «هدایت» دیگری می‌داند. اینجاست که او نه به قدرتی حقیقی، که به یک بت پوسیده سجده کرده است: بتِ دولت، بتِ نظم، بتِ حقیقت مطلق.

«”انسان”، کثیف‌تر از “انسان” می‌شود آن‌گاه که به جای خویشتن، نقش جلاد هم‌نوعش را بازی کند.

زیرا “انسان”،کثیف تر از “انسان” است که بخواهد بر “انسان” حکومت کند.»

کسی که فرمان می‌راند، نه آزاد است و نه برتر؛ او صرفا زائده‌ای از یک ماشین زنگ‌زده است و کسی که فرمان می‌برد، در زنجیری زندگی می‌کند که خودش با ترس‌هایش ساخته است.

این جهان پر است از کسانی که می‌خواهند بر تو «حق» داشته باشند: با پرچم، با کتاب مقدس، با قانون.

اما هیچ‌کدام جز تو نیستند و هیچ‌کس مالک تو نیست، مگر همانکه تو بگذاری.

انسان باید در کنار انسان بایستد، نه بر شانه‌ی او. سلطه، دروغی است که به ما خورانده‌اند تا همدیگر را زندانی کنیم. و چه کسی از این دوزخ بهره می‌برد؟ تنها سایه‌ها، اشباحی که نامشان را خدا،دین،دولت،آخوند،روحانی،کشیش،اقتدار،اخلاق،خانواده،رئیس،ارباب،معلم،جلاد،تنبیه،نیروی نظامی و…. گذاشته‌ایم.

پس آن انسانی که می‌خواهد بر انسان حکومت کند، پیش از هر چیز، خود را باخته است؛ او در بند همان خیالی است که با غرور و خون به دیگران تحمیل می‌کند.

«و این است کثیف‌تر شدن انسان از خودش».

Rebellion(m.n)