۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳؛ روزی که آزادی در خون غرق شد

۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳؛ روزی که آزادی در خون غرق شد

آنچه در شیلی رخ داد، یک کودتا نبود؛ یک زلزله‌ی سیاسی بود که نشان داد وقتی مردم برای رهایی برمی‌خیزند، سرمایه‌داری و ارتجاع دست در دست هم، حتی با تانک و بمب، بر سرشان فرود می‌آیند.

سالوادور آلنده با رأی مستقیم مردم انتخاب شد. او نماد امیدی بود که می‌خواست زمین را از انحصارات خارجی پس بگیرد، کارخانه‌ها را به کارگران برگرداند و ثروت کشور را به جای بانک‌های وال‌استریت، به دست میلیون‌ها فقیر شیلیایی بسپارد. این پروژه ساده بود: عدالت اجتماعی از مسیر دموکراسی. اما همین رؤیا کافی بود تا سرمایه‌داری وحشت کند.

چون اگر شیلی موفق می‌شد، بقیه‌ی قاره هم شعله‌ور می‌شد.

و درست در همین لحظه بود که «ژنرال پینوشه» نقاب وفاداری را کنار زد. کسی که آلنده، از سر اعتماد، تنها یک ماه پیش به ریاست ارتش منصوب کرده بود، ناگهان بدل شد به خنجر از پشت. او با پشتیبانی مستقیم سیا، تانک‌ها را روانه‌ی خیابان‌ها کرد و کاخ ریاست‌جمهوری «لا موندا» را به آتش کشید. آلنده در آخرین پیام رادیویی‌اش گفت: تاریخ از آن ماست و مردم آن را خواهند ساخت. و لحظاتی بعد با مسلسل در دست، جان باخت.

از فردای آن روز، شیلی بدل شد به آزمایشگاه مرگ و نئولیبرالیسم. ورزشگاه ملی به قتلگاه هزاران کارگر و روشنفکر تبدیل شد. زنان، در اتاق‌های بازجویی، قربانی تجاوز سازمان‌یافته‌ی نظامیان شدند؛ برخی حتی مجبور به رابطه‌ی جنسی با اعضای خانواده‌ی خود شدند. شکنجه با سگ، موش و عنکبوت، به بخشی از زندگی روزمره زندانیان بدل شد. و هزاران نفر را زنده‌زنده به دریا ریختند.

اما این همه‌ی ماجرا نبود. پینوشه تنها با گلوله حکومت نکرد؛ او اقتصاد را هم به میدان جنگ بدل ساخت. «پسران شیکاگو» ـ شاگردان میلتون فریدمن ـ اقتصاد نئولیبرالی را بر جامعه‌ی زخم‌خورده تحمیل کردند. در رسانه‌های بورژوازی از «معجزه اقتصادی شیلی» حرف زدند، اما این معجزه چیزی نبود جز سقوط دستمزدها، حذف آموزش و بهداشت عمومی، و تبدیل میلیون‌ها انسان به بردگانی مدرن.

سرمایه‌داران سود می‌بردند و اکثریت مردم با فقر، گرسنگی و ترس زندگی می‌کردند.

اینجاست که باید دید حقیقت کودتای شیلی تنها در گذشته دفن نشده است. همان الگو، امروز در جاهای دیگر تکرار می‌شود: دیکتاتورهای نظامی، روحانیون ارتجاعی و تکنوکرات‌های نئولیبرال همگی شاخه‌های یک درختند. در ایران هم مؤسساتی چون «نیاوران» همین نسخه‌ی اقتصادی را تکرار می‌کنند

آری این قصه فقط قصه‌ی شیلی نیست. ما هم نسخه‌ی بومی آن را تجربه کردیم: «مکتب نیاوران». نه در دانشگاه‌های آزاد اندیشه، که در قلب یک مؤسسه حکومتی مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی، زیرمجموعه وزارت بازرگانی جمهوری اسلامی. اینجا همان جایی بود که گروهی اقتصاددان گرد هم آمدند تا نسخه‌های وطنی شیکاگو بویز را بنویسند. مسعود نیلی، محمد طبیبیان، موسی غنی‌نژاد و دیگران، مشاوران مستقیم دولت‌ها شدند و برنامه‌های توسعه پس از جنگ را خط‌به‌خط به نفع همان اقتصاد بازار آزادی تنظیم کردند که شیلی را به خاک سیاه نشاند.

این‌ها فقط نظریه‌پرداز نبودند، بازوی فکری حکومت بودند. هر برنامه خصوصی‌سازی، هر سیاست آزادسازی قیمت‌ها، هر شوک اقتصادی که معیشت مردم را لگدمال کرد، پشتش همین اندیشه‌های نیاورانی بود. نتیجه؟ همان بلایی که شیلی دید: کارخانه‌های دولتی به حراج گذاشته شد و به جیب نورچشمی‌ها رفت، فسادهای کلان مثل هفت‌تپه و فولاد مبارکه محصول همین نسخه‌های اقتصادی بود. در ظاهر، شعار «رقابت آزاد» می‌دادند، اما در عمل، دروازه‌ها را به روی رانت‌خواری و انحصار باز کردند.

یعنی همان‌طور که در شیلی، ارتش و شیکاگو بویز دست به دست هم دادند تا ملت را در قفس بازار به اصطلاح آزاد زندانی کنند، در ایران هم حکومت و مکتب نیاوران متحد شدند: اول با شعار «توسعه»، بعد با اسم رمز «خصوصی‌سازی»، و آخر سر با نتیجه‌ی عینی «غارت منابع ملی».

همواره در دولت های اصولگرا و اصلاح طلب که هر دو سوپاپ اطمینان “سید علی پینوشه” دیکتاتور هستند، فساد های ناشی از اقتصاد سرمایه داری رانتی را دیده ایم!

رانت پروری ای که در آن نئولیبرالیسم وحشی نیاورانی،توام با ارتجاع محوری امثال یاسر جبرائیلی(نئولیبرال های خجالتی) که لطمات زیر را به بار آورد:

افزایش نرخ بیکاری: نرخ بیکاری در سال‌های پس از اجرای سیاست‌های نیاوران به‌طور قابل‌توجهی افزایش یافت. به‌عنوان مثال، در سال ۱۳۸۰ نرخ بیکاری به بیش از ۱۵ درصد رسید.

رشد شکاف طبقاتی: طبق گزارش‌های مرکز آمار ایران، ضریب جینی (معیاری برای اندازه‌گیری نابرابری درآمدی) در سال‌های اجرای این سیاست‌ها افزایش یافت، که نشان‌دهنده رشد نابرابری‌ها در کشور بود.

افزایش فساد اقتصادی: گزارش‌های مختلف حاکی از افزایش فساد اقتصادی در دوران اجرای سیاست‌های نیاوران است. به‌عنوان نمونه، در سال ۱۳۸۵، ایران در رتبه ۱۳۷ از ۱۸۰ کشور در شاخص درک فساد قرار داشت.

خصوصی‌سازی‌های رانتی و فساد در پتروشیمی:

یکی از بزرگ‌ترین پرونده‌های فساد در دوران دولت‌های اصول‌گرا، پرونده فساد در شرکت بازرگانی پتروشیمی ایران بود. این پرونده که در سال ۲۰۲۱ اعلام حکم شد، شامل تخلفات گسترده‌ای در فرآیند فروش محصولات پتروشیمی و سوءاستفاده از موقعیت‌های دولتی برای منافع شخصی بود. این فسادها نشان‌دهنده ضعف نظارتی و سوءاستفاده از سیاست‌های خصوصی‌سازی در دوران اصول‌گرایان بود.

خصوصی‌سازی‌های مشکوک در شرکت مخابرات ایران:

در سال ۲۰۲۵، گزارش‌هایی منتشر شد که نشان می‌داد فرآیند خصوصی‌سازی شرکت مخابرات ایران به‌جای ایجاد رقابت، به ابزاری برای تقویت شبکه‌ای از نخبگان غیرپاسخگو تبدیل شده است. این فرآیند نه‌تنها منجر به افزایش فساد شد، بلکه نظارت و شفافیت را در این بخش کاهش داد.

فساد در واردات چای و سوءاستفاده از ارز دولتی:

در سال ۲۰۲۳، فساد گسترده‌ای در واردات چای به کشور فاش شد که در آن شرکت «دبش چای» از ارز دولتی برای واردات چای و تجهیزات استفاده کرده بود. این شرکت با فروش ارز در بازار آزاد و استفاده از تفاوت نرخ‌ها، میلیاردها دلار سود غیرقانونی به‌دست آورد. این فسادها نشان‌دهنده سوءاستفاده از سیاست‌های اقتصادی و ضعف نظارتی در دولت‌های اصول‌گرا بود.

افزایش فساد و رانت‌جویی: سیاست‌های نیاوران به‌جای ایجاد رقابت سالم، بستری برای رشد فساد و رانت‌جویی فراهم کردند. این امر منجر به کاهش شفافیت و افزایش نارضایتی عمومی شد.

کاهش اعتماد عمومی: افشای فسادهای گسترده باعث کاهش اعتماد مردم به نهادهای دولتی و اقتصادی شد و نارضایتی اجتماعی را افزایش داد.

حتی تضعیف بخش خصوصی واقعی و غیر دولتی: سیاست‌های نیاوران با تمرکز بر بخش‌های خاص و مرتبط با نهادهای قدرت، فضای رقابتی را برای بخش خصوصی واقعی محدود کردند و مانع از رشد آن شدند.

از نگاه ما آنارشیست‌ها، درس شیلی روشن است: هر قدرت متمرکز، حتی اگر در ابتدا به نام مردم بیاید، در نهایت بر ضد مردم خواهد ایستاد. آلنده به صندوق‌های رأی تکیه کرد، اما کودتا نشان داد دموکراسی‌ای که در چارچوب ساختارهای قدرت تعریف شود، شکننده‌تر از آن است که در برابر ژنرال‌ها و امپریالیست‌ها دوام بیاورد. آزادی واقعی نه در دولت، نه در ارتش، نه در کلیسا و مسجد؛ بلکه در خودسازماندهی کارگران، شوراهای محلی و شبکه‌های همبستگی مستقیم است.

۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ یادآور این حقیقت است که هرگاه مردم دست از قدرت‌گیری خود بردارند و آن را به ارتش، حزب یا رهبر بسپارند، دیر یا زود آزادی‌شان در خون غرق خواهد شد.

پس این تاریخ برای ما یک سوگواری نیست؛ یک هشدار است. هشدار به هر جامعه‌ای که هنوز خیال می‌کند می‌تواند آزادی را از بالا هدیه بگیرد. آزادی هدیه نیست؛ آزادی آتشی‌ست که باید خود مردم شعله‌ور کنند.

زنده باد یاد و نام #سالوادور_آلنده ، #پابلو_نرودا ، و دیگر رفقای آزادی خواه شیلیایی

Rebellion(m.n)