نویسنده: هیچی
امروز سالگرد کشته شدن مهسا امینی است؛ واقعهای که جرقهی شکلگیری جنبش «زن، زندگی و آزادی» شد.
پس از آن روز، همگی رنجیدیم، شجاعت ورزیدیم، گسستیم و شاید نیز متحدتر شدیم. جنبشی که اگرچه به سقوط جمهوری اسلامی ختم نشد، اما دستاوردهای آن در اذهان و بر سیمای خیابانها آشکار و ماندگار است.
در همین روز، اسرائیل نیز با نیروی زمینی به قصد اشغال تماموکمال غزه وارد شده است؛ شهری که همچون تهران، خیابانهایش روایتگر مقاومت مردماند.
اینجاست که اسرائیل و جمهوری اسلامی در نقطهای واحد به هم میرسند: حاکمان شهرهایی میشوند که از نظر فرهنگی و نمادین با آنها بیگانهاند، و حتی در تعارض و تضاد به سر می برند.
این دولتها بارها خیابانها را فتح کردهاند و میکنند، بیآنکه به حاکمیتی تام دست یابند؛ چرا که فرهنگ مقاومت و ذهن جمعی، از آنان گسسته و به راه خویش می رود.و کدام قدرت می تواند میل و خیال انسانی را به بند بکشد؟
و خانه افراد را،آنجایی که عمیقا می پندارند که خانه شان هست را از قلب آن ها بیرون بیاورد؟
و خیال آزادی و عشق به دوستان و رفقا و خانواده شان را در ذهن شان بکشد؟
آنان هر روز در برابر شعارنویسی نوجوانان غزه بر دیوارها و در برابر شادی و زندگی کردن دختران و پسران نوجوان در ایران، شکست میخورند.
و فرو می ریزند.
اکنون، در برابر چشمانم همهی این تصاویر مرور میشوند و از لبهای بیشمار میشنوم:
قسم به خون همرهانم،
قسم به اشک مادران،
هرگز به تیرشان نمیرد
فریاد جاودانمان.
فریادی که از گورستانها میگذرد،
قبرهای آسفالتشده و مخروبه را در هم میشکند،
و ما را یکصدا و همنوا میسازد.
و همواره خواهیم خواند:
و این بند بندگی به سرتاسر جهان،به هر صورتی که هست.
نگون و گسسته باد