آنارکوایگوییسم چیست؟ – قسمت دوم

آنارکوایگوییسم چیست؟ - قسمت دوم

گمان کنم اکنون پاسخ به سوالات پیشین برایتان روشن شده باشد؛ایگوئیسم، آنارکوایگوئیسم در هم تنیده با همان غرش و نسیم سرد پاییزی است.

وجه تمایز،مفهوم و ساده هست،شما در خودپرستی هایی که مثالشان را زدم نوعی اقتدارگرایی می یابید، اقتدارگرایی که فردیت قاتل و مقتول را لگدمال می کند!.

خدا،انسان،حیوان،جامعه،همه و همه خودپرستی اند و با اتکا به آن دست به کار می شوند و برخود و دیگران اثر می گذراند. اما به دلیل همان مقدس سازی و گله محوری،و تحت تاثیر قرار گرفتن نسبت به رویداد های دور و اطراف،بالشی بر روی دهان فرد گذاشته و با فشاری توام با جهل،نادانی و عقده، خفه اش می کنند.

خدا ایگو را به عبد تبدیل می کند و دولت   به شهروند،سرمایه دار به کارگر،جامعه و خانواده به پسر/دختر خوب و….

خلاصه که هر کدام با با ترکه ای بالای سر ایگو ایستاده،و بر عقل،هوش،احساس،بدن،روان و خلاصه بر بند بند بدنش می کوبند‌.

اینجاست که اشتیرنر فریاد می زند؛ یا ترکه بر انسان پیروز می شود،یا انسان بر ترکه.

اینجاست که او چنین خودپرستی ها،یعنی خودپرستی هایی که موجب برید شدن گلوی ایگو می شود را خودپرستی کور  و گله ای می داند، آنان شبح خوانده و  این رویداد را به نقطه عطفی تبدیل می کند تا یک خودپرستی آگاه،آزادمنش و بینا را شعله ور کند که همان آنارکوایگوییسم نام دارد.

آذرخشی  بید خو و سیمرو که بر بطن وجود کثیف آن ترکه داران کوفته و می غرد:

شهامت ما

شهامت سرسخت ما

در پس ترکه،و توانمندتر از آن ایستاده است.

این آذرخش هرگاه آن قسمت شعر گوته که می گوید:

همه چیز برای من هیچ است

را زمزمه کرده، به آسمان زرق و برقی آتشین ارزانی می دارد.

این آذرخش همان “ابرمرد نیچه ای”ست که “ایگو” را با حد و مرز راستین خویشتن روبه رو و همگون ساخته

یعنی: بی حد و مرزیِ خلاقانه.

یعنی کوفتن چوب اشتیرنری بر فرق سر هر آن کس و آنچه با فردیت من سر ناسازگاری و شوخی دارد

خواه خدا باشد؛مستبدترین دیکتاتور آسمانی،

خواه دولت باشد، مستبدترین دیکتاتور زمینی

خواه فرهنگ و جامعه و اقوام و اقشار و احشام و هر طویله ای که منِ آزاد من را سرکوب کند.

من،با هیچ خلاق،با نیهیلیسم آتشین و رویایی خود که منتهی پوچ گرایی‌ست، دهان آنان را دریده و بر تابلوی جنایاتشان حلق آویز می کنم. تا پس از آن خود را بسازم.

من،دستان همقطارانی را که همچون من به دنبال باز پس گیری فردیت خود از اشباح هستند را به گرمی فشرده و قصه دل و بند افکارم را برایشان می گشایم، حتی با این پیروز مردان و نیکو زنان که از معدود انسان هایی اند که واقعا  انسانند، “اتحادیه خودمداران” تشکیل داده تا به یاری ایگو و خودپرستی خویشتن و آنان شتابم،زیرا کمک،همراهی،و دوشادوش آنان جنگیدن،شراب دلربایی‌ست که روح زخم خورده من و ایگوی من را تسکین می دهند و مرهمی می نماید بر منافع فردی سرکوب شده ام توسط اشباح سیاه و سرخ و سفید.

اما سیمایی نجیب تر از آنم است تا بهر چیزی یا کسی دلسوزانده که فردیت مرا تامین نکرده و استیزی خصمانه با آن دارد(دلایل این رفتار شرح داده شد).

مالکیت من بر هر آنچه دارم بی حد و حصر خواهد بود،آزادنه و بدون هیچ قاعده افراطی که مرا مجبور به مالکیت اشتراکی یا خصوصیِ ایدئولوژیک کند.

برد طیف نوری لذات و قدرت من،بیش از آن است که کسی بخواهد آن را به زندان بی افکند یا حکم قتلش را امضا کند!.

قاضی حقوق من،خود خود خود من هستم،نه دادگاه شرع،نه دادگاه سلطان،نه دادگاه عمومی، و نه هیچ دیگریِ دیگر،

حقم را خودم تعیین می کنم و دیگران فقط می توانند تصمیم بگیرند که از آن خوششان بیاید،و از آن حمایت کنند یا نه.

(بیان جزئیات مالکیت و حقوق ایگوئیستی،بماند برای بعد)