هویت، اجراگری و زبان


کانت می‌گفت که ما صرفاً داده‌های بی‌واسطه‌ای از جهان بیرونی دریافت نمی‌کنیم، بلکه به شکلی فعالانه این داده‌ها را با مقولات ذهنی خود شکل می‌دهیم. فیلسوفان بعدی گفتند که این مقولات که به شناخت ما شکل می‌دهند، محصول زبان و جامعه هستند. ما از طریق زبان و مقولاتی که زبان در اختیار ما می‌گذارد، جهان را درک می‌کنیم. «هویت» هم از این قاعده مستثنی نیست. ما از طریق زبان هویت خود را درک می‌کنیم.

به باور باتلر اشتباه فمینیست‌های نسل اول آن است که «زن» را هویتی از پیش موجود در نظر می‌گرفتند. «خود» امر ثابت و منسجمی نیست که از پیش وجود داشته باشد، همان طور که سیمون دوبووار می‌گوید:
«انسان زن زاده نمی‌شود، بلکه زن می‌شود.»

هویت یا «خود» ما از دو طریق شکل می‌گیرد:

۱. اجراگری
۲. زبان

اجراگری
اجراگری یعنی اعمالی که پیوسته انجام می‌شود، و همین اعمال هویت ما را می‌سازد. برای مثال هویت مردانه با رفتارهایی خاص، ظاهر خاص، نقش‌های خاص و… تعریف و ساخته می‌شود. هویت ما جدا از اعمالی که پیوسته انجام می‌دهیم وجود ندارد. ما این اعمال تکرارشونده را آگاهانه انتخاب و تکرار نمی‌کنیم، بلکه از پیش در فرهنگی متولد شده‌ایم که هویت جنسی ما و اعمالی که تعیین‌کنندۀ آن است را به ما تحمیل می‌کند. گرچه ما همواره با این فرهنگ در تعاملیم و آگاهانه یا ناآگاهانه هویت تحمیل شده بر خود را از طریق تکرار اعمال بازتولید می‌کنیم.

در نتیجه گرچه هویت جنسی ممکن است به نظر سخت و متصلب به نظر برسد، اما در واقع سیّال، و پیوسته در حال شکل گرفتن است: اعمالی که با انجام دادن پیوسته‌شان هویت جنسی شکل می‌گیرد، ممکن است روزی تغییر کنند و معنای زن بودن و مرد بودن نیز تغییر کند. برای مثال آرایش کردن و پوشیدن کفش پاشنه‌بلند که امروزه اعمالی زنانه‌اند، در اروپای قرن هجدهم رفتارهایی مردانه بودند.

زبان
دومین امری که در ساخت هویت جنسی ما دخیل است، زبان و ساختارهای زبانی (گفتمان) است که جامعه ما را بر اساس آن تقسیم‌بندی و نامگذاری می‌کند.
اینجا باتلر قدمی فراتر می‌گذارد و می‌گوید نه تنها هویت جنسی، بلکه حتی جنسیت بیولوژیکی نیز محصول گفتمان است. ما هیچ گاه بدن خود را به شکل بی‌واسطه درک نمی‌کنیم، بلکه همواره آن را از خلال زبان، ساختارهای مفهومی و چهارچوب ذهنی که جامعه در اختیار ما می‌گذارد درک می‌کنیم. در نتیجه تفسیر ما از بدنمان همواره برساختی اجتماعی است.

درست است که انسان‌ها از لحاظ آلت جنسی با هم تفاوت دارند، اما این که آلت جنسی مبنای تقسیم‌بندی انسان‌ها به دو جنس شود، امری زبانی و اجتماعی است. زبان با تقسیم‌بندی انسان‌ها بر اساس آلت جنسی معنایی به آلت جنسی می‌دهد که خود در واقع فاقد آن است. می‌توان تصور کرد امر دیگری مبنای تقسیم انسان‌ها به دو جنس مرد و زن شود، همچون «خواست خود شخص». در این صورت صرف این که شخص بخواهد هویت زنانه داشته باشد، دارای ملاک معتبر برای زن بودن است.

مقاومت
اما اگر خود و هویت ما توسط زبان و اعمالی تعریف می‌شود که فرهنگ و ساختار قدرت بر ما تحمیل کرده، اگر خود و هویت مجزایی پشت زبان و اجراگری وجود ندارد، ما چه عاملیتی می‌توانیم داشته باشیم؟ چگونه می‌توانیم در برابر این ساختارهای محدود کننده مقاومت کنیم؟

روش اصلی مقاومت که باتلر معرفی می‌کند، «تحریف» است.

تحریف در اجراگری یعنی دستکاری اعمالی که بر ما تحمیل می‌شود و تغییر معنای آن‌ها. این همان کاری است که دِرَگ انجام می‌دهد: مردی که لباس زنانه می‌پوشد و آرایش زنانه می‌کند و به شکلی نمایشی و افراطی زنانه رفتار می‌کند، یا زنی که لباس مردانه می‌پوشد و به شکلی نمایشی و افراطی مردانه رفتار می‌کند. در نظر باتلر درگ با برجسته کردن ماهیت تصنعی هویت جنسی، آن را به نقد می‌کشد و به شکلی ریشخندآمیز به یاد مخاطب می‌آورد که هویت جنسی به شکلی ضروری با جنسیت فیزیکی مرتبط نیست، بلکه برساخته‌ای اجتماعی است.

در عرصهٔ زبان هم تحریف ممکن است. تحریف در عرصهٔ زبان یعنی نقل قول نادرست یا تقطیع شده، برای تغییر معنای واقعی کلمات. ما با نقل قول نادرست و ریشخندآمیز همان ساختارهای زبانی که ما را شکل می‌دهند، می‌توانیم ساختگی بودن آن‌ها را عیان کنیم و مرجعیت آن‌ها را به سخره بگیریم. مثالی از تحریف، مصادرۀ عناوین اهانت‌آمیز (همچون «سلیطه» و «هرزه») و استفادۀ آن‌ها به شکلی ریشخندآمیز/غرورآمیز برای خود است.

این تحریف به خصوص به خاطر چیزی که ژاک دریدا «تعویق» می‌نامد، ممکن می‌شود. بنا به دریدا، کلمات هیچ گاه مدلولی نهایی ندارند، بلکه مدلول کلمات همیشه ناکامل است و همواره در آینده بیشتر شکل خواهد گرفت. همین به تعویق افتادن معنی و بسته نبودن مدلول کلمات، فضایی در اختیار ما می‌گذارد که معنی آن‌ها را تحریف کنیم.

یک تأمل
جودیت باتلر برای توضیح این که چگونه ممکن است شخص بیرون از نظام گفتمانی عاملیتی داشته باشد تا مقاومت ممکن شود، به مشکل بر می‌خورد. اگر «خود» توسط نظام گفتمانی ساخته شده، چطور ممکن است جدا از نظام گفتمانی عاملیتی مستقل داشته باشد؟

اما مشکل اینجاست که گویا باتلر نطام گفتمانی را نظامی یکپارچه و منسجم در نظر می‌گیرد. در حالی که در واقعیت، هر شخص از بدو تولد با نظام‌های گفتمانی متعددی روبروست و هر یک به شکلی «خود» او را تعریف می‌کنند: شخص نخستین بار با گفتار مادرش روبرو می‌شود و نخستین هویتش ذیل این نظام گفتمانی تعریف می‌شود. سپس به تدریج گفتارهای دوستان، مدرسه، رسانه، دین و دولت به این گفتار مادرانه اضافه می‌شوند، بدون این که هیچ یک به طور کامل با هم هماهنگ باشند. عدم هماهنگی نظام‌های گفتاری که شخص را تعریف می‌کنند، به شخص آزادی می‌دهد که هویتی که از یک نظام به دست آورده را علیه هویت دیگرش به کار بگیرد. برای مثال گفتار مادرانه عموماً (در صورتی که مادر آسیب‌زننده نبوده باشد) آزادی بسیاری به شخص اعطا می‌کند که شخص تا پایان عمر به عنوان مرجعی برای قابلیت‌هایش در یاد نگه می‌دارد و علیه محدودیت‌هایی که نظام‌های گفتاری بعدی بر او اعمال می‌کنند به کار می‌گیرد.

مبدأ: goodreads.com/review/show/7735921150

Fediverse Reactions