سوسیالیسم لیبرتارین «اُسکار وایلد» جذاب‌ترین نوع آنارشیسم

سوسیالیسم لیبرتارین «اُسکار وایلد» جذاب‌ترین نوع آنارشیسم

Misery and poverty are so absolutely degrading, and exercize such a paralysing effect over the nature of men, that no class is ever really conscious of its own suffering. They have to be told of it by other people, and they often entirely disbelieve them

  —

ترجمه :

فقر و فلاکت چنان  تحقیرآمیز هستند و تأثیری فلج‌کننده بر طبیعت انسان دارند که هیچ طبقه‌ای واقعاً از تمام رنج خود آگاه نیست. دیگران باید این رنج را به آن‌ها بگویند، و قربانیان فقر اغلب به‌طور کامل این را باور نمی‌کنند.

توضیحات:

این نقل‌قول از اسکار وایلد، نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی (1854-1900)، به بررسی تأثیرات عمیق روانی و اجتماعی فقر و بدبختی بر انسان‌ها می‌پردازد. وایلد به این نکته اشاره می‌کند که فقر نه‌تنها از نظر مادی انسان را تحت فشار قرار می‌دهد، بلکه هویت، آگاهی و توانایی درک شرایط خود را نیز مختل می‌کند. به عبارت دیگر، افرادی که در فقر شدید به سر می‌برند، به‌قدری درگیر مبارزه برای بقا هستند که نمی‌توانند به‌طور کامل به رنج خود آگاه شوند یا آن را تحلیل کنند. این آگاهی اغلب از طریق دیدگاه‌های خارجی، مانند نویسندگان، فعالان اجتماعی یا دیگران، به آن‌ها منتقل می‌شود، اما حتی در این صورت، ممکن است به دلیل عادت به شرایط یا انکار، این واقعیت را نپذیرند.

این نقل‌قول نشان‌دهنده دیدگاه انتقادی وایلد به نابرابری‌های اجتماعی و تأثیرات مخرب فقر بر روح و روان انسان است. او با لحنی کنایه‌آمیز و در عین حال عمیق، به ناتوانی سیستم‌های اجتماعی در رفع این مشکلات و به حاشیه راندن طبقات محروم اشاره می‌کند.

تاریخچه و زمینه:

این نقل‌قول از مقاله “روح انسان در سوسیالیسم” (The Soul of Man under Socialism) نوشته اسکار وایلد در سال 1891 گرفته شده است. این مقاله یکی از آثار کمتر شناخته‌شده وایلد است که در آن او دیدگاه‌های خود را درباره فردگرایی، #سوسیالیسم و نقد #سرمایه‌داری بیان می‌کند. وایلد در این اثر استدلال می‌کند که سوسیالیسم می‌تواند انسان را از بند فقر و کار طاقت‌فرسا آزاد کند و به او اجازه دهد تا خلاقیت و فردیت خود را شکوفا کند. او معتقد بود که فقر نه‌تنها مانع پیشرفت مادی است، بلکه مانع رشد معنوی و فکری انسان نیز می‌شود.

وایلد در این مقاله به شدت از نظام سرمایه‌داری انتقاد می‌کند و معتقد است که این نظام، فقر را به‌عنوان یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر تثبیت کرده و طبقات محروم را در چرخه‌ای از رنج و ناآگاهی نگه می‌دارد. این  بخشی از تحلیل او درباره تأثیرات فلج‌کننده فقر بر آگاهی طبقاتی است.

تحلیل و اهمیت:

نقد اجتماعی: وایلد  به نابرابری‌های طبقاتی و بی‌عدالتی‌های اجتماعی در دوران ویکتوریایی #انگلستان اشاره می‌کند. در آن زمان، فقر گسترده بود و طبقات کارگر در شرایط سختی زندگی می‌کردند. وایلد این واقعیت را برجسته می‌کند که فقر، انسان را از درک عمیق وضعیت خود محروم می‌کند.

لحن و سبک وایلد: این  نمونه‌ای از سبک خاص وایلد است که ترکیبی از طنز، کنایه و بینش عمیق فلسفی است. او با زبانی ساده اما تأثیرگذار، ایده‌ای پیچیده را منتقل می‌کند.

زمینه فلسفی: همچنین به مفهوم “آگاهی کاذب” (False Consciousness) که بعدها  توسعه یافت، اشاره‌ای غیرمستقیم دارد. وایلد پیش از این نظریه‌ها، به این نکته اشاره می‌کند که طبقات محروم ممکن است به دلیل شرایط سخت زندگی، از منافع واقعی خود و راه‌های رهایی از آن آگاه نباشند.

نتیجه‌گیری:

نقل‌قول وایلد یک تأمل عمیق درباره تأثیرات مخرب فقر بر روان و آگاهی انسان است. او با زبانی شاعرانه و در عین حال انتقادی، توجه ما را به این واقعیت جلب می‌کند که فقر نه‌تنها جسم، بلکه روح و ذهن انسان را نیز تحت فشار قرار می‌دهد. این جمله، بخشی از میراث ادبی و فلسفی #وایلد است که همچنان الهام‌بخش بحث‌هایی درباره عدالت اجتماعی، آگاهی طبقاتی و کرامت انسانی است.

مارشال( Peter Marshall )،

در کتاب ” خواستن آنچه ناممکن خوانده شده ” ( Demanding the Impossible )درباره اسکار وایلد در قسمت  لیبرتارین‌های انگلیسی

(British Libertarians)

نوشت:

وایلد، موریس را به عنوان یک شاعر و طراح کتاب تحسین می‌کرد و آنها دوست مشترکی به نام استپنیاک، انقلابی روس، داشتند. دغدغه آنها در مورد آزادی عمدتاً از دغدغه آنها برای هنر و تمایلشان به خلق یک زندگی زیبا الهام گرفته شده بود. هر دو به این نتیجه رسیدند که هنر برای هنر، معیاری ناکافی است؛ صرفاً فراخواندن به زیباسازی زندگی کافی نیست، زیرا باید زمینه سیاسی و اجتماعی برای زیبایی‌شناسی وجود داشته باشد. وایلد نتیجه گرفت که تنها در یک جامعه آزاد و بدون دولت، یک هنرمند می‌تواند خود را به طور کامل ابراز کند.

اسکار از کودکی  حس آرمان‌شهری قوی‌ای داشت که او را به تصور جزایر خیالی سوق می‌داد. او متقاعد بود که:

«نقشه‌ای از جهان که آرمان‌شهر را شامل نشود، ارزش نگاه کردن ندارد، زیرا تنها کشوری را که بشریت همیشه در آن فرود می‌آید، حذف می‌کند. و هنگامی که بشریت آنجا فرود می‌آید، به بیرون نگاه می‌کند و با دیدن کشوری بهتر، به سوی آن حرکت می‌کند. پیشرفت، تحقق آرمان‌شهرها است.»

عشق وایلد به آزادی توسط مادرش، که خود را «کاهنه در محراب آزادی» می‌دید، تشویق شد.[^61] اما برخلاف او، وایلد در رنج هیچ چیز والایی نمی‌دید و به دنبال خلق زندگی زیبایی بدون زشتی، درد و اجبار بود. به عنوان دانشجو در آکسفورد، او نه تنها به این نتیجه رسید که «زیبایی کامل است»، بلکه «پیشرفت در اندیشه، تأکید بر فردگرایی در برابر اقتدار است.»

پس از ترک آکسفورد، وایلد در دهه بیست زندگی‌اش نمایشنامه‌ای به نام ورا؛ یا نیهیلیست (1880) نوشت. او پیش‌تر خود را سوسیالیست می‌نامید، اما از این نمایشنامه مشخص است که سوسیالیسم را نه به عنوان یکسان‌سازی، بلکه به عنوان شکوفایی شخصیت می‌دید. پرنس پل اظهار می‌کند: «در دموکراسی خوب، هر فرد باید یک اشراف‌زاده باشد.»

نیهیلیست‌ها از شکنجه و قانون نظامی نفرت داشتند و خواستار لغو ازدواج و حق کار بودند. برای واقعی‌تر کردن آن‌ها، وایلد حتی سوگندی را از کاتکزم انقلابی نچایف، که ممکن است باکونین در ویرایش آن کمک کرده باشد، اقتباس کرد.

او بعدها آشوبگران را چنین توصیف کرد:

«گروهی از افراد مداخله‌گر و فضول که به سوی طبقه‌ای کاملاً راضی از جامعه می‌آیند و بذرهای نارضایتی را در میان آن‌ها می‌کارند. به همین دلیل است که آشوبگران کاملاً ضروری‌اند.»

اگرچه از خشونت متنفر بود، انقلابیون صادق را تحسین می‌کرد – «این مسیح‌هایی که بر سنگرها می‌میرند.» علاوه بر این، او در هر شورشی تمایلی سودمند می‌دید:

«نافرمانی، در نگاه هر کسی که تاریخ را خوانده باشد، فضیلت اصلی انسان است. از طریق نافرمانی است که پیشرفت حاصل شده، از طریق نافرمانی و شورش.»

اما احساسات آنارشیستی وایلد صرفاً به دعوت‌های مبهم به آزادی و نافرمانی محدود نبود. او بیش از یک‌بار از چوانگ تزو نقل کرد که: «چیزی به نام تنها گذاشتن بشر وجود دارد؛ و هرگز چیزی به نام اداره کردن بشر وجود نداشته است.» او با تفسیر خود از این حکمت باستانی چینی نوشت:

«همه شیوه‌های دولت‌داری اشتباه‌اند. آن‌ها غیرعلمی‌اند، زیرا می‌کوشند محیط طبیعی انسان را تغییر دهند؛ غیراخلاقی‌اند، زیرا با دخالت در فرد، تهاجمی‌ترین اشکال خودمحوری را تولید می‌کنند؛ نادان‌اند، زیرا می‌کوشند آموزش را گسترش دهند؛ خودتخریبگرند، زیرا آنارشی را به وجود می‌آورند.»[^66]

او همچنین متقاعد بود که انباشت ثروت منشأ شر است، زیرا قوی را خشن و ضعیف را فریبکار می‌کند: «نظم طبیعت، آرامش، تکرار و صلح است. خستگی و جنگ نتایج جامعه‌ای مصنوعی مبتنی بر سرمایه‌اند؛ و هرچه این جامعه ثروتمندتر شود، در واقع ورشکسته‌تر است.»

وایلد نه تنها نبوغ خود را اعلام کرد؛ او در بهار 1894 به یک مصاحبه‌گر در فرانسه گفت: «فکر می‌کنم کمی بیشتر از یک سوسیالیست هستم. گمان می‌کنم چیزی از یک آنارشیست باشم، اما البته سیاست دینامیت واقعاً بسیار پوچ است.»او می‌دانست از چه سخن می‌گوید. او با کروپوتکین ملاقات کرده بود و زندگی او را یکی از دو زندگی کاملاً بی‌نقص می‌دانست که تا به حال دیده بود؛ در واقع، کروپوتکین «مردی با روح آن مسیح سفید زیبا بود که به نظر می‌رسد از روسیه می‌آید.»

وایلد نسخه سنجیده خود از آنارشیسم را در مقاله درخشانش روح انسان در سوسیالیسم (1891) ارائه داد، اثری که به زبان‌های بسیاری ترجمه شد و به‌ویژه در روسیه تزاری تأثیرگذار بود.

وایلد مدت‌ها به سوسیالیسم گرایش داشت و در اوایل سال 1889 در نقدی بر کتابی ویرایش‌شده توسط کارپنتر، سرودهای کار: کتاب آواز مردم، همدلی‌های خود را علناً ابراز کرده بود. او در سوسیالیسم انگیزه‌ای جدید برای هنر یافت و امیدوار بود که هنر بتواند در ساختن یک «شهر ابدی» کمک کند.

با این حال، او به‌وضوح نگران انسانی و لیبرتارین کردن سوسیالیسم بود: «زیرا ساختن سوسیالیست‌ها هیچ است، اما انسانی کردن سوسیالیسم چیز بزرگی است.» او دو سال بعد این موضوع را در مقاله بزرگش پی گرفت. این مقاله در ابتدا از جلسه‌ای درباره سوسیالیسم در وست‌مینستر الهام گرفته شد که سخنران اصلی آن برنارد شاو بود. اما سوسیالیسم وایلد نمی‌توانست متفاوت‌تر از شاو باشد، زیرا به همان اندازه که می‌توان آنارشیسم خالص است: «نیازی به جدایی پادشاه از توده نیست؛ همه اقتدارها به یک اندازه بدند»، او اعلام می‌کند.

با ظاهری پارادوکسیکال، وایلد استدلال می‌کند که سوسیالیسم تنها به این دلیل ارزشمند است که به فردگرایی منجر می‌شود. اما این تنها در صورتی ممکن است که سوسیالیسم لیبرتارین باشد. با دوراندیشی پیشگویانه، او هشدار می‌دهد: «اگر سوسیالیسم اقتدارگرا باشد؛ اگر دولت‌هایی با قدرت اقتصادی مانند قدرت سیاسی کنونی وجود داشته باشند؛ به یک کلام، اگر قرار باشد استبدادهای صنعتی داشته باشیم، وضعیت نهایی انسان بدتر از اولی خواهد بود.»چنین سوسیالیسم اقتدارگرایی به بردگی کل جامعه به جای بخشی از آن منجر می‌شود.

به گفته وایلد، همه شیوه‌های دولت‌داری شکست‌خورده‌اند و دموکراسی اجتماعی صرفاً «کوبیدن مردم توسط مردم برای مردم» است. به همان اندازه، همه اقتدارها کاملاً تحقیرآمیزند: «آن‌هایی که آن را اعمال می‌کنند و آن‌هایی که تحت آن هستند را تحقیر می‌کند.» با رشوه دادن به مردم برای همنوایی، اقتدار «نوعی بربریت بیش از حد تغذیه‌شده» تولید می‌کند.

او بنابراین با چوانگ تزو موافق است که «چیزی به نام تنها گذاشتن بشر وجود دارد» و با تورو نتیجه می‌گیرد که «مناسب‌ترین شکل دولت برای هنرمند، اصلاً هیچ دولتی نیست.»

به جای اداره کردن، دولت باید صرفاً یک «انجمن داوطلبانه» شود که کار را سازمان‌دهی کند و مسئول تولید و توزیع کالاهای ضروری باشد. وایلد تأکید می‌کند که همه انجمن‌ها باید کاملاً داوطلبانه باشند. انسان باید آزاد باشد که همنوا نباشد. در همه این‌ها، وایلد با گادوین موافق است، اما از او جدا می‌شود وقتی به‌طور قاطع اعلام می‌کند که افکار عمومی – «آن چیز هیولاوار و نادان» – هیچ ارزشی برای اصلاح رفتار انسانی ندارد.مردم تنها زمانی خوب‌اند که به حال خود رها شوند.

وایلد مانند نیچه استدلال می‌کند که ترحم ثروتمندان به فقرا و صدقه دادن اشتباه است، و هیچ فایده‌ای ندارد که فقرا احساس سپاسگزاری کنند: «گرفتن بهتر از گدایی است.»اما برخلاف اکثر فردگرایان، او مالکیت خصوصی را ضامن استقلال شخصی نمی‌بیند؛ در واقع، برای وایلد، آن فردگرایی واقعی را خرد می‌کند. بنابراین باید از طریق «سوسیالیسم، کمونیسم، یا هر نامی که انتخاب می‌کنید» به ثروت عمومی تبدیل شود و همکاری به جای رقابت جایگزین شود تا بهزیستی مادی هر عضو جامعه تضمین شود. با الغای مالکیت خصوصی، دیگر ازدواجی وجود نخواهد داشت؛ آنگاه عشق زیباتر و شگفت‌انگیزتر خواهد بود. در درازمدت، چیزهای مادی مهم نیستند؛ آنچه واقعاً ارزشمند است، در درون است.

مزایای دیگری از انحلال اقتدار سیاسی به دنبال می‌آید. مجازات از بین خواهد رفت – سودی بزرگ، زیرا جامعه با استفاده مداوم از مجازات بسیار بیشتر از وقوع گاه‌به‌گاه جرم وحشی می‌شود. جرایمی که پس از ریشه‌کن کردن علت اصلی آن‌ها در مالکیت باقی می‌مانند، با مراقبت و مهربانی درمان خواهند شد. هیچ اجباری نباید بر کسی اعمال شود و هر فرد باید آزاد باشد که کار خود را انتخاب کند.

به گفته وایلد، صحبت از شرافت کار دستی بی‌معناست: «انسان برای چیزی بهتر از به‌هم‌زدن خاک ساخته شده است.»

بیشتر آن تحقیرآمیز است و باید توسط ماشین‌ها، بردگان آینده، انجام شود تا همه بتوانند از اوقات فراغت فرهنگی لذت ببرند. چیزهای مفید می‌توانند توسط ماشین‌ها ساخته شوند، چیزهای زیبا توسط فرد. ارزش هنر عظیم است، زیرا:

«هنر فردگرایی است، و فردگرایی نیرویی مخل و تجزیه‌کننده است. ارزش عظیم آن در همین نهفته است. زیرا آنچه می‌خواهد مختل کند، یکنواختی نوع، بردگی رسم، استبداد عادت، و کاهش انسان به سطح ماشین است.»

برای وایلد، سوسیالیسم وسیله‌ای برای هدفی است؛ هدف، توسعه کامل شخصیت است. او تأکید می‌کند که هنرمند تنها در جامعه‌ای بدون دولت می‌تواند شکوفا شود، اما او تنها به اقتدار سیاسی توجه ندارد. او پیشنهاد می‌کند که سه نوع استبداد وجود دارد: «استبدادی که بر بدن ستم می‌کند. استبدادی که بر روح ستم می‌کند. استبدادی که بر بدن و روح به‌طور یکسان ستم می‌کند. اولی را پرنس می‌نامند. دومی را پاپ می‌نامند. سومی را مردم می‌نامند.»هر سه باید حذف شوند.

وایلد مسیح را تحسین می‌کند، زیرا او انسان را ترغیب کرد که «خودت باش.» اما او تلاشی برای بازسازی جامعه نکرد و موعظه کرد که انسان تنها از طریق درد یا در تنهایی می‌تواند شکلی از فردگرایی را محقق کند. وایلد تأکید می‌کند که انسان به‌طور طبیعی اجتماعی است و هدف زندگی و هنر شادی است. او بنابراین فردگرایی جدید خود را «هلنیسم جدید» می‌نامد که بهترین‌های فرهنگ یونانی و مسیحی را ترکیب می‌کند. این به سوسیالیسم و علم به عنوان روش‌های خود نگاه می‌کند و به دنبال زندگی شدید، کامل و بی‌نقص است. اگر موفق شود، لذت می‌آورد، زیرا «وقتی انسان خوشحال است، با خودش و محیطش در هماهنگی است.»

وایلد با اعتراضات رایج به آرمان آنارشی خود مواجه می‌شود که غیرعملی است و برخلاف طبیعت انسانی است. اولاً، تنها چیزی که واقعاً درباره طبیعت انسانی می‌دانیم این است که تغییر می‌کند، و هنگامی که شرایط موجود تغییر کنند، طبیعت انسانی نیز تغییر خواهد کرد. تکامل قانون زندگی است و تمایل تکامل به سوی فردگرایی است. ثانیاً، وایلد ادعا می‌کند که شکل فردگرایی او خودخواه یا متظاهر نخواهد بود. انسان به‌طور طبیعی اجتماعی است. خودخواهی زندگی کردن به شکلی که فرد می‌خواهد نیست، بلکه خواستن از دیگران است که به شکلی که فرد می‌خواهد زندگی کنند. این به دنبال ایجاد یکنواختی مطلق نوع است. بی‌غرضی، از سوی دیگر، «رها کردن زندگی دیگران، عدم دخالت در آن‌ها» است. وقتی انسان فردگرایی واقعی را محقق کند، همدلی را نیز به‌طور آزاد و خودجوش به کار خواهد گرفت. در جامعه‌ای بدون فقر و بیماری، انسان در تأمل در زندگی شاد دیگران شادی خواهد داشت.

با جرأت در برابر اخلاق متعارف، وایلد به دلیل همجنس‌گرایی زندانی شد. این سلامت او را شکست، اما روحش را نه. این تجربه تنها تحلیل او از نظام قضایی و دولت را تأیید کرد. او پس از آن به دوستی نوشت که می‌خواهد درباره «زندان‌های زندگی – زندان‌های سنگی، زندان‌های شور، زندان‌های عقل، زندان‌های اخلاق و بقیه» صحبت کند. همه محدودیت‌ها، چه خارجی و چه داخلی، زندان‌اند.

علاوه بر این، این تجربه یکی از تأثیرگذارترین اشعار در زبان انگلیسی، تصنیف زندان ردینگ (1896) را الهام بخشید، که شکل ساده آن عمیق‌ترین احساسات را بیان می‌کند. این شعر درباره سربازی است که به دلیل قتل معشوقش قرار است اعدام شود؛ موضوع ضمنی این است که چنین ظلمی گسترده است («هر انسان آنچه را که دوست دارد می‌کشد»)، اما وایلد تأکید می‌کند که مجازات قاتل توسط جامعه گناهکار، ظلم بزرگ‌تری است. او مستقیماً با مرد محکوم همدردی می‌کند و نتیجه‌گیری اجتناب‌ناپذیری می‌گیرد:

«اما این را می‌دانم، که هر قانونی که انسان برای انسان ساخته است،

از زمانی که انسان زندگی برادرش را گرفت، و جهان غمگین آغاز شد،

کاه را از گندم جدا می‌کند و پوست را با پنکه‌ای شرور نگه می‌دارد.

زشت‌ترین اعمال مانند علف‌های سمی در هوای زندان به خوبی شکوفا می‌شوند،

تنها آنچه در انسان خوب است در آنجا پژمرده و نابود می‌شود:

رنج رنگ‌پریده دروازه سنگین را نگه می‌دارد، و نگهبان ناامیدی است.»

وایلد  بزرگ‌ترینِ لیبرتارین‌هاست. او تشخیص داد که هنر به ماهیت خود زیرورو کننده است و هنرمند باید علیه هنجارهای اخلاقی و نهادهای سیاسی موجود طغیان کند، اما دید که تنها مالکیت جمعی می‌تواند به فردیت اجازه شکوفایی دهد. او استدلال کرد که هر فرد باید با دنبال کردن انگیزه‌های درونی خود به دنبال کامل کردن خود باشد. این تنها با شکستن عادت و تعصب، و تحول کامل زندگی روزمره ممکن است. او هنر و اندیشه را در مرکز زندگی قرار داد و دریافت که فردگرایی واقعی به همدلی خودجوش با دیگران منجر می‌شود. او حس شگفت‌انگیزی از بازی و طنز داشت و از انرژی خلاق سرشار برخوردار بود. در نتیجه، سوسیالیسم لیبرتارین وایلد جذاب‌ترین نوع آنارشیسم و سوسیالیسم است. برنارد شاو گفت  که سوسیالیست‌های فابین و مارکسیست معاصر به باورهای اخلاقی و اجتماعی او خندیدند، اما وایلد، به عادت خود، آخرین خنده را داشت. او مدت‌ها پس از فراموش شدن آن‌ها به یاد خواهد ماند.

#اسکار_وایلد

OscarWilde#

British Libertarians

Peter H. Marshall

Demanding the Impossible

A of

ترجمه و توضیحات:

#سهیل_عربی

#آنارشیسم

#فلسفه #تاریخ

Fediverse Reactions