محدودیت‌های واقعی: نه زمین، بلکه سلطه بر زمین

زندانیان جغرافیا

        (تیم مارشال و توهم زندان جغرافیایی)

تیم مارشال

از دیدگاه کسی که سلطه را در عمیق‌ترین لایه‌هایش می‌بیند، کسی که دولت را نه یک نهاد ساده، بلکه یک توهم جمعی تحمیلی می‌داند؛ توهمی که با زور اسلحه، قانون، پروپاگاندا و ترس بر بدن‌ها، ذهن‌ها، منابع و حرکت آزاد انسان‌ها چنگ انداخته؛ کل این گفتگو درباره (زندانیان جغرافیا) و تحلیل‌های تیم مارشال چیزی جز یک اعتراف خام و ناخواسته سیستم به پوچی و وحشت وجود خودش نیست. مارشال با آن لحن آرام و ظاهرا واقع‌بینانه‌اش، ناخواسته فریاد می‌زند که دولت‌ها هیچ‌گاه آزاد نبوده‌اند؛ که تمام ایدئولوژی‌ها، دموکراسی با شعارهای حقوق بشرش، کمونیسم با وعده‌های برابری‌اش، ناسیونالیسم با پرچم‌های خونینش، مذهب سیاسی با فتواهای سلطه‌جویانه‌اش، همگی پرده‌های نازک و پوسیده‌ای‌اند بر چهره یک زندان واقعی. او فکر می‌کند زندان جغرافیاست، اما حقیقت برهنه‌تر و بی‌رحم‌تر این است: هیچ زندانی به نام جغرافیا وجود ندارد. زندان واقعی، خود دولت است، دولتی که جغرافیا را به زنجیر تبدیل کرده، به بهانه‌ای برای سلطه ابدی.
کوه‌ها، دریاها، دشت‌ها، رودخانه‌ها، کویرها و فلات‌ها این‌ها فقط ماده خام زمین‌اند، فضایی بی‌طرف و خاموش که میلیون‌ها سال انسان‌ها در آن زندگی کردند، مهاجرت کردند، عشق ورزیدند، جنگیدند و آشتی کردند بدون اینکه کسی بالای سرشان بایستد و بگوید (اینجا مال من است). انسان از آفریقا به اوراسیا رفت، از آسیا به آمریکا عبور کرد، دریاها را با قایق‌های ساده شکافت، کوه‌ها را فتح کرد، همه بدون پاسپورت، بدون مرزبانی، بدون ارتش سازمان‌یافته. جغرافیا هیچ‌گاه مانع واقعی نبود؛ مانع را دولت ساخت: با دیوارهای بتنی و مین، با قانون‌هایی که عبور را جرم می‌دانند، با سربازانی که به جای انسان‌ها، پرچم را دفاع می‌کنند.
تمام آنچه مارشال «محدودیت جغرافیایی» می‌نامد، در واقع مکانیسم‌های بقای سلطه دولتی است، مکانیسم‌هایی که دولت برای زنده ماندن نیاز دارد. دولت بدون دشمن نمی‌تواند نفس بکشد. دشمن را اختراع می‌کند: گاهی انسانی (نژاد، قوم، مذهب)، گاهی انتزاعی (تروریسم، ایدئولوژی رقیب)، و بهترینش جغرافیا؛ چون جغرافیا خاموش است، نمی‌تواند دروغ را افشا کند، نمی‌تواند بگوید: من مقصر نیستم.
پس روسیه فریاد می‌زند: دشت‌های شمالی ما ما را مجبور به بلعیدن اوکراین می‌کند، در حالی که دشت‌ها بی‌گناه‌اند؛ کرملین این دروغ را می‌گوید تا مردمش را در ترس نگه دارد، منابع را غارت کند، و نخبگانش را با قدرت و غنایم سیراب کند.
چین می‌گوید جزایر و دریاها ما را محاصره کرده‌اند، تایوان باید مال ما باشد؛ دروغی که حزب برای جلوگیری از فرار مردمش، برای کنترل تجارت و حرکت، برای خفه کردن هر گونه ارتباط مستقیم و آزاد با جهان می‌گوید.
هند و پاکستان بر سر آب می‌جنگند؟ آب برای کسانی است که زمین را شخم می‌زنند، نه برای کسانی که در کاخ‌ها نشسته‌اند و از جنگ سلاح می‌فروشند، قدرت جمع می‌کنند و مردم را قربانی می‌کنند. بدون مرز، بدون دولت، آب تقسیم می‌شود، با توافق‌های محلی، مستقیم، انسانی، نه با بمب و تهدید هسته‌ای.
دولت از دل ترس انسان‌ها زاده شده: ترس از آزادی واقعی، ترس از مسئولیت کامل بر زندگی خودت. آزادی یعنی هیچ ارباب، هیچ تضمین کاذب، هیچ جامعه یا ملت برای پنهان شدن پشتش. یعنی اگر گرسنه باشی، خودت شکار کنی؛ اگر تهدید شوی، خودت دفاع کنی؛ اگر بخواهی مهاجرت کنی، هیچ‌کس جلوت را نگیرد. اکثر انسان‌ها از این وحشت دارند، وحشت از تنهایی واقعی، از نبودن چوپان. پس جمع می‌شوند، قدرت را به عده‌ای معدود می‌سپارند: «شما سلطه کنید، ما اطاعت می‌کنیم، شما حفاظت کنید، ما مالیات می‌دهیم.» این قرارداد پوسیده، پایه هر دولتی است و بعد دولت برای توجیه خودش، جغرافیا را مقصر می‌کند: «اگر ما نباشیم، دشمن از کوه می‌آید، از دریا حمله می‌کند، از دشت نفوذ می‌کند.» این دروغ آن‌قدر تکرار می‌شود که حتی تحلیل‌گرانی مثل مارشال آن را باور می‌کنند و می‌گویند: باید محدودیت‌ها را بپذیریم؛ در حالی که پذیرش محدودیت یعنی پذیرش سلطه، یعنی تسلیم شدن به زنجیر.
اما کسانی که این ترس را کنار گذاشته‌اند، که برای خودشان زندگی می‌کنند و سلطه را در هر شکلش رد می‌کنند، می‌دانند: بدون دولت، دشت تهدید نیست، دریا زندان نیست، کوه مانع نیست. انسان‌ها آزادانه حرکت می‌کنند، اتحادهای داوطلبانه و موقتی می‌بندند، معامله می‌کنند، گاهی درگیری محلی دارند، اما درگیری‌هایی که سریع تمام می‌شود، چون هیچ ماشینی برای جنگ ابدی وجود ندارد، هیچ ارتشی برای کشتار میلیون‌ها، هیچ پروپاگاندایی برای ادامه دادن جنگ تا آخرین نفس.

خاورمیانه عریان‌ترین مثال است: زمینی که جغرافیا در آن مرز طبیعی قوی نداده – کویرهای وسیع، رودهای اندک، کوه‌های پراکنده. مارشال می‌گوید سایکس–پیکو همه چیز را به هم ریخت. حقیقت این است که هر مرزی به هم ریخته است، هر دولتی با خشونت ساخته شده….
تحلیل مارشال نقشه دقیق نقاط مرگبار سلطه است: جایی که دولت آسیب‌پذیر است، جایی که ضربه می‌تواند فلج‌کننده باشد. روسیه بدون بافرهایش می‌لرزد؟ پس قطع خطوط، حمایت از مقاومت‌های محلی. چین بدون خروجی دریایی‌اش خفه می‌شود؟ پس شبکه‌های زیرزمینی، قاچاق آزاد، ارتباطات مستقیم. ایران بدون پل زمینی‌اش قطع می‌شود؟ پس شورش در مسیرها، نابودی زیرساخت‌های سلطه. قطب شمال باز می‌شود؟ زمان اشغال مستقیم، تعاونی‌های مستقل، منابع به دست کسانی که واقعا کار می‌کنند.
هر مرزی جنایت علیه حرکت آزاد است. هر پرچمی دروغی برای توجیه کشتار است. هر ارتشی ماشین مرگ جمعی است. هر قانونی زنجیری بر ذهن و بدن است. تا وقتی این سلطه وجود دارد، انسان زندانی است، نه زندانی زمین، بلکه زندانی کسانی که زمین را به زندان تبدیل کرده‌اند.
رهایی نه در پذیرش، بلکه در نابودی است!؛
نابودی مستقیم، بی‌رحمانه، با هر وسیله‌ای که لازم باشد. پرچم‌ها را آتش بزنید. مرزها را بشکافید. سلاح را از دست سلطه‌گران بگیرید. آنگاه زمین دوباره آزاد می‌شود؛ خانه واقعی، وحشی، باز و بی‌ارباب همه انسان‌ها. هیچ بهانه‌ای نپذیرید. هیچ زنجیری را تحمل نکنید. سلطه را بکشید، نفس بکشید. این تحلیل‌ها نه برای درک سیستم، بلکه برای نابودی آن است،
نقشه را ببینید، ضربه را دقیق بزنید.

(سین؛بامداد)

Fediverse Reactions
,