دانایی با نادانستن آغاز می کند، و تفکری که از آغاز همه چیز را می داند، تا پایان بر تعصب و جهل گام می نهد. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
باید یافت نیرویی را که عاشق مان می کند، اندیشه ای را که عاقل و شجاعت بارها گم کردن و دوباره یافتن اش را. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
وقتی قدم هامان ما را به چاه کرد، لحظه ای که چشم هامان به خواب رفت، آنگاه که دست هامان ما را به دار و گوش هامان را همهمه کر کرد، ما به درستی می آموختیم نیاموختن از خود را. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
و جملات طنابی است که ما را در هم می فشارد، تا جملگی خفه شویم از اطناب این سکوت. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
قدم هایمان متهم، افکارمان متواری، و دست هایمان تحت تعقیب. کجاست زندانی که دربندمان کند. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
وقتی اندیشیدن را رد کردم، به اتاقی رسیدم با پرنده ای در آن. وقتی اندیشیدن را دور زدم، دیواری دیدم و قفسی تهی به آن. و آنگاه که اندیشیدن را در زدم، تو بودی با قفسی و پرنده ای بی جان. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
تک صدایی، همواره بذر چند صدایی را آفت زده فریاد کرده، تا هم صدایی گله وار، همه را کر کند. منبع : (میم.الف.مازندرانی)
آنکه پرواز می داند، ریشه در بال هایش دارد. منبع : (میم.الف.مازندرانی)