
آه!… چرا در کشتی دزدان دریایی زاده نشدم، گم در اقیانوس بیکران، در میان جمعی از مردان سرسخت و شجاع که با هیجان به عرشه میخزیدند و سرود وحشی ویرانی و مرگ میخواندند؟ چرا در دشتهای بیپایان آمریکای جنوبی، میان گاوچرانهای آزاد و بیباک، که کرهی آتشین اسب را با “لسو” رام میکنند و بیپروا…

نوجوانان بلوچ که در فصلهای تابستان و پاییز از بلوچستان به شیراز میآیند، بیشتر در نقش کارگران یدی و باربران ظاهر میشوند. در طول هفته، این نوجوانان عمدتاً در جایگاه ارائهدهندگان خدمات دیده میشوند؛ اما در روزهای جمعه و ساعات خلوت، بسیاری از مناطق توریستیشده شهر را در اختیار خود میگیرند. آوازهای بلوچی میخوانند، در…

آن_چهار_سوار گفتگویی که تحولی خداناباورانه را رقم زد کریستوفر هیچنز؛ ریچارد داوکینز؛ سم هریس؛ دنیل دن ترجمه امیر منیعی در سپیدهدم جنبش خداناباوری نوین، اندیشمندانی ملقب به “آن چهار سوار” #کریستوفر_هیچنز، #ریچارد_داوکینز، #سم_هریس و #دنیل_دنت _ در ردای قاصدان واکاوی مذهب، در بزمی دوستانه کنار هم گردآمدند. گپ و گفتی موشکافانه، دوران ساز و مسحورکننده…

شانزده سال بیشتر نداشت. اما در نگاهش، قرنی از تاریخِ سرکوب و آرزوی آزادی موج میزد. او نه فقط دختری از مهرشهر کرج، که روحی بود تبعیدی در میهن خویش؛ کودکی که زودتر از موعد بالغ شد، چون جهان بر شانههایش بار حقیقت گذاشته بود. وقتی گفت: «نوجوان ایرانی دیگر نوجوان ۲۰ سال پیش نیست؛از…

چشمانت شعلهای بود که تاریکی شهر را در خود بلعید و دستانت، زمین را از خواب فرمانها بیدار کرد. ما دیوارها را با بوسه شکستیم و زنجیرها را با آغوشی بیهراس گشودیم و خیابانها را، با عطر آزادی معطر کردیم دیگر پرچمی نیست جز موهای تو که در باد رها شده دیگر سرودی نیست جز…

وقتی امامی که آخوندها از آن احکام،قوانین،فتاوا و فقه مریضشان را اخذ می کنند با مغز نداشته و پر چین و چروک و خشکیده خود؛سرتاسر بدن یک زن را جسمی شرم آور(عورت) خطاب می نماید.¹ عجیب نیست که این ضحاک عبا بر دوش و لانه کلاغ بر سر، همراه پیروان بر باد رفته اش،که خود…

ای دختری که جان تو شد خونِ انقلاب نامت سرودِ خشم شد و خُنیایِ آفُتاب در چشم تو بهارِ جهان غرق شد به خون از آه تو، ترک خورده بنیادِ هر عذاب مهسا، به سنگفرشِ خیابان قسم که باز قد میکشد ز خاک تو صد لاله و شهاب دیگر نه تاج و تخت، نه مسجد،…

زینب جلالیان، زندانی سیاسی مقاوم و شجاع کُرد محکوم به حبس ابد که در هجدهمین سال حبس و تبعید خود در زندان یزد بهسر میبرد، گفت : «مرگ واقعی برای یک مبارز زمانی است که از یاد مردم برود، نه وقتی که اعدام یا کشته میشود. او باور دارد اگر مردم او را فراموش کرده…