چشمانم چیز هایی را خواند که شما دوست داشتید زبانم آنچه را که خوشایند شما بود بیان کرد دیگر کافیست خسته شده ام می خواهم خودم باشم
بت بزرگ سکوتش را شکست کتابی نوشت و گفت: بخوان من از خواندن عاجز بودم از اندیشیدن نیز نخوانده پذیرفتم عده ای خواندند و اعتراض کردند قربانیشان کردم برای رضایتش
آتش خشم در درونم آتشی برپاست،برجامانده از خشمی فرو خورده آتشی سوزان که می خواهد بسوزاند جهان اخته و خفته آتشی که مانده بر جا از اسیدی که پاشیدی…آه سوختم آتشی که سوخت چشمانم، تنم، دستم پیش از این تو هرچه گفتی گوش کردم ، لب فرو بستم دیگر اکنون گر گرفته است آتش خشمم…
انتظار انتظار انتظار…انتظار لعنتی انگار هیچ وقت تمامی ندارد منتظر که؟ منتظر چه؟ شاید انتظار می کشم برای انتظار یا… بالاخره راهی خواهم شد در جاده ای که کسی در آن سویش منتظرم نیست شاید به دشتی رسیدم دشتی که در آن دختران آفتاب و صحرا در شب های پرستاره دنبال تک ستاره شانند شاید…
خسته ام از حرف های باد هوا من دلم یه شکم سیر گریه می خواد پس کو اون وعده های سر خرمن پس چرا منجی لعنتی نمیاد من می خوام که کمی نفس بکشم از توهم آزادی خسته شدم شکل کرمی ته کفش خدا له شدم،خسته و زبون بسته شدم از خودم،از تو،از خدات از…
پشت سر یه پل شکسته شده روبرو سیاهی محضه حالمم شبیه مردابه حال یک گربه که لگد خورده مثل یه ملت رها شده وسط نفت و مذهب و جنگ رسیده کارد به استخونم خسته ام از زندگی بی رنگ گذسته مثل یه خشتی که گذاشته یه معمار ابله کج حال من بر روی…
آه ای خورشید مهربان طلوع کن من دلم به تنگ آمد از این شب، از این تنهایی بی حد آه خورشیدکم! من اگر خطا کردم تو ببخش طلوع کن و این پرده ضخیم شب را بدر طلوع کن و رسوای جهانش کن طلوع کن عزیزک من، طلوع کن من می دانم مهربانا که این شب…
ستارگان هالیوود در حساب توئیترشان هواپیما های شخصیشان را به رخ مردم می کشند در خاورمیانه با هواپیما آدم می کشند کمی آنسو تر اما (اوکرائین را می گویم) با موشکی زمین به هوا به سمت یک هواپیما با خون مرز هوایی می کشند اولی اختلاف طبقاتیست که می کشد دومی بمب افکن است سومی…
پدر برای نون شبش دست به درگاه خدا برده پدرمیگه خدا جونم خدای خوب و مهربونم چکم داره برگشت می خوره پسرم هم که یادت هست با یه لیسانس تو زندونه خودت از لطف و کرمت برسون که چکو پاس کنم یه کاری کن که عفو بخوره پسرمو باز ملاقات کنم راستی خدا یه چیز…
خواب تو را دیدم آرام بودی و گرم بی آنکه متوجه باشم در درونم خزیدی من بی نهایت را با چشمان تو دیدم سیاه سیاه چه سیاهی سنگینی نفسم به شماره افتاده بود من تحمل عظمت تو را نداشتم هی فریاد می زدم و خدا را صدا می زدم خدایی نبود تو تنها واقعیت مسلم…