در فرهنگ ایرانی،نه تنها برابری زن و مرد بی باور است بلکه این فرهنگ به شدت از زن ستیزیِ مستتر در آن لطمه می خورد و غالب بودن مرد به زن در هر سطح طبقاتی دیده می شود…اگر به تاریخ و گذشته ای که به آن می بالیم سَری بزنیم به وضوح درمی یابیم که…
هنوز در عمق رویایم زنی بی وقفه می بارد برای کهنه درد خود،طناب دار می بافد دلش از بغض و کین داغ است لبش صد مهرِ بیداد است برای از خودش گفتن،غم اش را قصد فریاد است دلش قربانی ترس و تن اش صد آسمان دارد خودش هم خوب می داند اسیر دست جلاد است…
در باور سیاست ما،خونِ شعر بوی زندگی می دهد! و اگر شاعری قادر نباشد،در کنار پنجره ای رو به دریا خود را از هیاهوی جهان فارغ بداند و برای سربازهای این پادگانِ هفتاد میلیون نفری،حقیقت را زمزمه کند و سکوت خود را در برابر رخدادهای غیر انسانی بشکند، محاکمه می شود!! اگر چه اکنون،راهی برای…
معترض برهنه معترضی ست که در برابر قدرت قدرتمند از همه چیزش می گذرد..از سِترِ عورت اش می گذرد، تا با نمایش شرم گاه خود این پیام را به قدرتمند دهد ” دیگر هیچ چیز برای از دست دادن وجود ندارد” مطلقا هیچ چیز ، چنین معترضی خطرناک ترین معترض هاست.. و حالا شاهین نجفی…
خفقان را کش دهید!! تا سرزمین مان در آتش جهل و رذالت بسوزد..سرزمینی که کرکس های عبا به دوش ،با افکار پست و بی بنیاد خود ، به تجاوز رنگ قانون می زنند…و اسیر نبودن در چادر های نکبت و حقارت را ، دعوت مردان به رابطه ی جنسی تلقی می کنند….میادین شهر را با…
تسخیر پایتخت آزادی ، قصه ی کودکانه ایست که پشت پرده های خوف ،تعریف می شود…قصه ای که بهای بلند خواندنش ،نفس بریده شدن با ریسمان کینه و جهالت است و نخواندنش مرگ اتحاد خلق…
در غمخانهٔ سیاه شب، صدای سرفهای در پردههای دود اندود شهر خفه میماند و نبض اختران در حفرههای سیه فام دلتنگی زنده به گور میشوند… پشت کابوس تاریک خیابانها ، تن یک زن در مدار پوچی، آماجگاه تیر گرسنگی میگردد و مردان، با رویش اولین نگاه در باغچهٔ سرخ شهوت، آغوش می شوند سراپا، تا…
پشت خود سانسوری ها و خود زنده به گوری های رنج بارمان ،تحجر در جنبش است..چرا که با دندان هایی به هم فشرده و لمیده در کاهلی،به هر چه با منافع انسانی ما در تضاد باشد روی خوش نشان می دهیم و بر زنجیر های بردگی و ترس های پلشت خود معتادیم…عاجزانه میان باتلاق فریادها…
معجزه ی عصر ما همین چادر های فراموشی و خاموشی ست که پیامبران بلاهت ،بر سرمان کشیده اند و ما با چشمانی کور ،در شهر قدم می زنیم و غریو بی عدالتی در گوش هایمان لال می شود..عصرها در خیابان “فرهنگ حسینی” از لا به لای صدها آگهی فروش کلیه عبور می کنیم و به…
کودکی بر آمده از دل طوفان،شب به شب آونگ می ماند نگاهش در پی تجربه ی لمس یک نان…دیگر هیچ کوین کارتری از پایان نگاه یک کودک در قعر فقر ،خود را با خشمی هار ،به محاکمه و مجازات نمی کشاند..و نگاه مجروحان در کنام نشسته ،بر جسم های نحیفی ست که در یورش بی…