یأسِ ممتدِ تاریخِ تلخ میآویزد بر گردن زنجیرِ شومِ خویش گمان مبر که با سوگِ رفیقان یا با چهرهٔ تکیدهٔ جانِ سرگردان انسان نه با صحبت نان نه با لکنت زندان و زبان میلهها نه در نعرههای مکررِ قدیسان محبوس نشد حتی نه با شادیِ پاسبان در شبی که قامتِ قیامِ مردمان کمر خم میکند…