متولد ۱۳۷۸ هستم. شش ماهه بودم که پدرم در حین کار از بالای ساختمانی پایین افتاد و فوت کرد. چون بیمه نبود، و ما هم بشدت فقیر بودیم، مادرم به اصرار داییام با مردی که اعتیاد داشت ازدواج کرد. مادرم نیز به مواد مخدر روی آورد. برای دو سال مرا به خانواده پدربزرگم سپردند و…
همیشه در اقلیت بودم. زبانی، جنسی، جنسیتی، فکری، اتنیکی و… در حاشیۀ حاشیۀ به اصطلاح کشور به دنیا آمدن و رنگ آب و غذا ندیدن برایم تا زمان رفتن به استانهای دیگر چیز معمولی بود. تجاوز آخوند فامیل به من برایم معنایی نداشت تا زمانی که به نوجوانی و جوانی رسیدم و فهمیدم چه بلایی…
من متولد ۱۳۸۱ هستم. پدر خود را ندیدم. ای کاش مادرم را هم نمیدیدم. برای یک دختر شهرستانی در ده سالگی زن شدن چیز عجیبی نیست. حداقل در اطراف ما اینگونه نیست. زن شدن یعنی تو را برای پولی در حد غذای ماهیانه کرایه بدهند. بسیاری از کتابها را که میخواندم احساس میکردم نویسنده مرا…
پاسخ سُهیل عربی به “سالومه سید نیا”: نَه تاج پرستان و نه عمامه پرستان هیچ یک هنرمندی همچون احمد شاملو نداشته اند! ++++ پدرش در کتابخانه معروفشان سه هزار جلد کتاب داشت اما خودش به زور چند عمل جراحی زیبایی و رشوه دادن به مافیای بازیگری ،پست ترین نقشها را در چند سریال خیلی ضعیف…
نمی دونم! من که چیزی نفهمیدم، همه چیز مثل یک کابوس تکراری و بی اهمیت بود، ولی ظاهرا این یکی واقعی و مهم بود. دادگاه که تموم شد، هم امیرسالار گریه می کرد،هم سرباز ( سرباز شعبه اعزام اوین که از زندان تا دادگاه کیفری استان مرا آورد ) اونا بغلم کردن و بدجوری گریه…
«ستایش لیلیث»: جاودان باد نامت که راهت روشن بود نه متابعت کردی نه صلیب بر گردنمان آویختی نه ستایش سرایندگان خواستی خود خود و معشوق و زندگی را پرستیدی که به بسیار شادخواری و اندک گریستن اراده کردی تا سلامتی بر جای بگذاری ای مادر بر زمین نامت از آن جاودان باد به یادت حقیر…
اوه هانی،خب نافرمانی مدنی کن، نرو! _ آخرش که چی؟ من باید کار کنم، میریزن تو محل کارم، جوری که اومدن قاتل زنجیره ای بازداشت کنن، یا میریزن تو خونه ،حین حمله ی این وحشیا،اگه مادرم سکته کنه تو جواب میدی؟ وقتی بابام سکته کرد و مرد تو جواب دادی ؟ ما را با سلبریتی…
۷:۵۸ رسیدم کلانتری، جوری که انگار جنایت کردم،میگه ساعت کارمون۸صبحه! (۲دقیقه زود رسیدم که معمولا۵دقیقه فقط همین پایین معطل میکنن شماره ملی بنویسه و شماره تماس و… گوشی تحویل بگیره..) رفتم تو خیابون،زیر آفتاب،تا هشت و ده دقیقه.. بر گشتم،باز راه نداد ،با کلی اخم به یکی از مأمورا گفت: جناب سروان ساعت هشت و…