تو میباید خامُشی بگزینی به جز دروغات اگر پیامی نمیتواند بود، اما اگرت مجالِ آن هست که به آزادی نالهیی کنی فریادی درافکن و جانت را بهتمامی پشتوانهی پرتابِ آن کن! -احمد شاملو(شاعر و نویسنده آنارشیست)
چشمانت شعلهای بود که تاریکی شهر را در خود بلعید و دستانت، زمین را از خواب فرمانها بیدار کرد. ما دیوارها را با بوسه شکستیم و زنجیرها را با آغوشی بیهراس گشودیم و خیابانها را، با عطر آزادی معطر کردیم دیگر پرچمی نیست جز موهای تو که در باد رها شده دیگر سرودی نیست جز…
ای دختری که جان تو شد خونِ انقلاب نامت سرودِ خشم شد و خُنیایِ آفُتاب در چشم تو بهارِ جهان غرق شد به خون از آه تو، ترک خورده بنیادِ هر عذاب مهسا، به سنگفرشِ خیابان قسم که باز قد میکشد ز خاک تو صد لاله و شهاب دیگر نه تاج و تخت، نه مسجد،…
نویسنده: سریندیپیتی من خالی از خویش بر لبهی جهانی ایستادهام که هرگز برای من ساخته نشد. جهانی که دیوارهایش از سنگهای اطاعت بنا شده و آسمانش از خاکستر آرزوهای سوخته شکل گرفته. زندگی من زیستن نیست بلکه تحمل است. چرخهای بیانتها که امید را با یأس در هم میکوبد و مرا به نقطهی آغاز بازمیگرداند.…
نه پیغمبر، که دکّاندار صحراست به کف شمشیر و بر لب ذکر تقواست بهشتش حور و قصر و شیر و خرماست ولی خون در قدح، مأوایِ دنیاست زنی را داد طفلی خردسال است که شرمش بر سر تاریخ، وبال است به نام دین، زمینها را ستاندست دهاقین هم،به زنجیرش فشاندست دگر فرزند او با اشک…
“درد افکن شهر آشوب” من شاعر انفجارم، آفرینندهی تغییر، تو اسیر زنجیرها، زنجیرهای پوسیده و بیصدا! که لرزنده اند در فراسوی فرسنگ ها. سایهای هستم خسته ناک،ولی بسیار تنها…. شب شکنم، درنده خامشی بی پروا، آری فریادم… صدای شکستن سکوتی دیرینه، که می زند رگها! تا بجوشد خون آزادی از تراوش قرن ها. نه قهرمان…
شعر سیاه از سهیل عربی : یک سیب زمینی برای ۲ نفر سالم گرفتنم ،اما کنون تنم ،لرزان و پر ز درد باتوم ،شوکر و حبس ، محصول ؟ سوند به تنم این من پیرمرد ، جرمم چه بود مگر فریاد زدم دگر ،ننگ بر شکنجه گر، بر عامل ستم ننگ بر شکنجه گر، بر…
انتظار انتظار انتظار…انتظار لعنتی انگار هیچ وقت تمامی ندارد منتظر که؟ منتظر چه؟ شاید انتظار می کشم برای انتظار یا… بالاخره راهی خواهم شد در جاده ای که کسی در آن سویش منتظرم نیست شاید به دشتی رسیدم دشتی که در آن دختران آفتاب و صحرا در شب های پرستاره دنبال تک ستاره شانند شاید…