• شعر: برای پخشان عزیزی

    شعر: برای پخشان عزیزی

    چشمانت خُنَکای نسیم پاییز است، و گیسوانت،سمفونی مَلال آور دلتنگی ها سنگ سنگِ زاگرس با تو آشنا، و کوهساران،بر پا قَدَمَت گواه. بنفشه، از تو می خواند، و گُلوَنی¹،تنها بر پیشانی تو زیباست. آوای تو، آهنگساز پژمردگی غم ها و به رقص در آورنده شیدایی هاست، آری، رقص! رقص گل ها رقص درختان رقص آسمان…

  • شعر: احمد شاملو

    شعر: احمد شاملو

    تو می‌باید خامُشی بگزینی به جز دروغ‌ات اگر پیامی نمی‌تواند بود، اما اگرت مجالِ آن هست که به آزادی ناله‌یی کنی فریادی درافکن و جانت را به‌تمامی پشتوانه‌ی پرتابِ آن کن! -احمد شاملو(شاعر و نویسنده آنارشیست)

  • شعر: نیکا شاکرمی

    شعر: نیکا شاکرمی

    چشمانت شعله‌ای بود که تاریکی شهر را در خود بلعید و دستانت، زمین را از خواب فرمان‌ها بیدار کرد. ما دیوارها را با بوسه شکستیم و زنجیرها را با آغوشی بی‌هراس گشودیم و خیابان‌ها را، با عطر آزادی معطر کردیم دیگر پرچمی نیست جز موهای تو که در باد رها شده دیگر سرودی نیست جز…

  • شعر: مهسای انقلاب

    شعر: مهسای انقلاب

    ای دختری که جان تو شد خونِ انقلاب نامت سرودِ خشم شد و خُنیایِ آفُتاب در چشم تو بهارِ جهان غرق شد به خون از آه تو، ترک خورده بنیادِ هر عذاب مهسا، به سنگفرشِ خیابان قسم که باز قد می‌کشد ز خاک تو صد لاله‌ و شهاب دیگر نه تاج و تخت، نه مسجد،…

  • چه باشد اگر…!

    چه باشد اگر…!

    نویسنده: سریندیپیتی من خالی از خویش بر لبه‌ی جهانی ایستاده‌ام که هرگز برای من ساخته نشد. جهانی که دیوارهایش از سنگ‌های اطاعت بنا شده و آسمانش از خاکستر آرزوهای سوخته شکل گرفته. زندگی من زیستن نیست بلکه تحمل است. چرخه‌ای بی‌انتها که امید را با یأس در هم می‌کوبد و مرا به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گرداند.…

  • به مناسبت ایامِ هلاکت محمد ابن عبدالله و حسن ابن علی به دست حرمسراشون

    به مناسبت ایامِ هلاکت محمد ابن عبدالله و حسن ابن علی به دست حرمسراشون

    نه پیغمبر، که دکّان‌دار صحراست به کف شمشیر و بر لب ذکر تقواست بهشتش حور و قصر و شیر و خرماست ولی خون در قدح، مأوایِ دنیاست زنی را داد طفلی خردسال است که شرمش بر سر تاریخ، وبال است به نام دین، زمین‌ها را ستاندست دهاقین هم،به زنجیرش فشاندست دگر فرزند او با اشک…

  • درد افکن شهر آشوب

    درد افکن شهر آشوب

    “درد افکن شهر آشوب” من شاعر انفجارم، آفریننده‌ی تغییر، تو اسیر زنجیرها، زنجیرهای پوسیده و بی‌صدا! که لرزنده اند در فراسوی فرسنگ ها. سایه‌ای هستم خسته ناک،ولی بسیار تنها…. شب‌ شکنم، درنده خامشی بی پروا، آری فریادم… صدای شکستن سکوتی دیرینه، که می زند رگ‌ها! تا بجوشد خون آزادی از تراوش قرن ها. نه قهرمان…

  • شعر سیاه از سهیل عربی : یک سیب زمینی برای ۲ نفر

    شعر سیاه از سهیل عربی : یک سیب زمینی برای ۲ نفر سالم گرفتنم ،اما کنون تنم ،لرزان و پر ز درد باتوم ،شوکر و حبس ، محصول ؟ سوند به تنم این من پیرمرد ، جرمم چه بود مگر فریاد زدم دگر ،ننگ بر شکنجه گر، بر عامل ستم ننگ بر شکنجه گر، بر…