برای تسکین واژه ها می نویسم تا نوشته شدن راهی نیست تنها دو سه روز گیج خوردن است واژه ها هم مسکن می خواهند از دست شاعران علفی که گل را در سیگار بار می زنند و خلاص از دنیا از دنیا می نویسند با واژه هایی که لخت از دهه ها گریخته اند منبع:…
همین جا که مائیبم کوچه ها به هم راه دارند انگار انگار این روزها هر روز می رسند به هم می رسند به تکرار تاریخ نویسی می آید آیا؟ روزی فیلسوفی می آید توجیه کند بودن ما را؟ چه فکری می کنند آیندگان درباره ی ما؟ کاشکی بفهمند ما گیر افتاده ایم در شبی که…
در کلاس های مدرسه مدام می گفتند : ساکت و ساکت ترین ها ، خوب ترین ها بودند ما بد بودیم از همان اول حالا امروز سکوت کرده ایم و جریمه ی بد بودن مان را می نویسیم روزی هزار بار در دفتر بی کسی هایمان می نویسیم : سکوت… خوب های مدرسه انگشت مالی…
خم شده در سطل بزرگ شهرداری کارتونی ، پلاستیکی چیزی شاید پیدا کند شاید هم عروسکی جر خورده برای خواهر کوچکش روی گونه اش دو مگس جفتگیری می کنند آشغال ها را به هم می ریزد و من نگاه می کنم و رد می شوم به خانه می رسم و این شعر را می نویسم…
کلیشه ای ترین محتوای شعر را برای تو می نویسم : « بیا و برگرد » این شراب چهل روزه برای از یاد بردن این سال ها خیلی کم است منبع: صفحه فیسبوک فرزان الف
روزی ما به درک مشترکی از هستی می رسیم مسجد ها شرابخانه می شود به جای اعلامیه ی مرگ دیوارها پر از نقاشی می شوند تن به ارزش زن می رسد دیگر پشت ویترین کتاب فروشی ها خاطرات خلخالی را نمی گذارند قفسه ها پر می شود از زرتشت نیچه داوکینز را همه می فهمند…
اتفاق ، هیچ ، هراس هزاره ، زهرخند ، خلاص آیاها در حافظه وُ وسواس و نیست اتفاقی که پاک کند حافظه را کلونازپام ها هم خوب میدانند حافظه رحمِ شعر است و واژه های این شعر به شعری دیگر می خزند یعنی ما همیشه یادمان می ماند چگونه نسل غریبی هستیم که حافظه اش…
تداومِ کدام اشک و نابودی مکرر کدام رویای دیگر را دامن می زنید از طنابِ صبح با طنابِ مرگ سوزش کدام قلب را میزبان خشمتان می سازید تا خدای گمانتان خشنود شود و صاحب جانی دیگر ، بی جان! انسانم من،انسانی تو به زمین و زیبایی متمایل بودیم و می دانم ، شاید خیلی زود…
ازین بیهودگی لهجه ی خشونت میگیرد شعر بیهوده طی می شود تا به کجا برسد تا تو در تانگو باسن تکان دهی تا تو از هر چه فکر جا خالی دهی تا تو پا به علی چپ دهی حتی به اخبار گوش ندهی تا نکند دپ شوی و تنها دردت پریودی بماند نه برای تو…
می نویسم نه اینکه اسمم را بمالم تا پای ستون مجله می نویسم نه اینکه به خود ببالم پای هرجای آینه نه برای تو مینویسم تویی که ندارمت نه «تو» ی نمادین دستخورده در غزل یا سپیدی سیاه برای تو می نویسم هم خشم من که هنوز هم را پیدا نکردیم و به خود می…