ما لو رفتیم از لکنت زمبن هیچ ندیدیم برای همین صدایی نداشتیم بی دلیل دهان ما باز نمی شود برای زوزه کشیدن در اوج بغض که گریه نمی شویم در این حضور بی دلیل باید تکانی بخوریم ازین بیشتر که خراب نمی شویم نه ، نمی شویم منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف
خاوران گوشه ای ست در دستگاه شور خاوران گوشه ای ست در این شهر کور گوشه ای برای سیر گریه کردن گوشه ای برای دست در خاک بردن در رد لاستیک های لودر که مانده هنوز بر تن این خاک تازه می شود هر سال این زخم بوی گند تقیه می دهد این خاک بیا…
هی شاعر با زبان اشاره چه می نالی؟ کفتار را همه دیده اند از این مبادا ها نترس چند سال است که روز مباداست بیا با هم زیر لب نعره می زنیم لااقل صدا می ماند انگشت اشاره که شعر نمی شود وقتی این همه واژه باکره مانده هنوز در صف قافیه و عروض منبع…
محکوم به ذات محکوم به تنهایی و نوشتن از روز برای تن هایی که تنها می جنگند برای شب که مغز لای پاهایشان خیس می شود و کلاف ِ مغزها در هم می پیچد وقتی پا لای پا گره می خورد و ارگاسم زودرس ناشی از استرس زیاد بر ران ها و باسن می چسبد…
روزی باد از جنوب می آید بالشت را به صورتت فشار بده تا نفهمی بوی شهری را که هیچوقت ندیدی بوی تن کارگر را بوی جوب و سیگار زیکا بوی دهان گرسنه و بدون دندان بوی تریاک ، زخم ، چرک نفتالین ، اسفند ، قرص برنج بوی آتش زیر پل و لاشه ی سگ…
سی سالگی ام را به دنیا می آیم دریغا که هنوز متولد نشده ام! و هر بار با سزارینی که تنها من درد می کشم و انتظار در رحم زمین فاصله ای دوازده ماهه است تا برای این زنده گی از مد افتاده مکلف شوم به ادامتی دوباره! آه ، من از بر حذر بودن…
شاعر امروز در این خرابه های تمدن وحشیانه شعر را برای شعر نمی سراید! او می داند که هیچ انسانی خارج از تعامل نیست و این مکروه ، هنر را برای هنر نمی خواهد عاشق است شاعر امروز و بدون شک انقلابی ست که می داند کلمات قوی تارنجک اند! او وجدان دادگاه هاست و…
بوی مومیایی می دهد سر شاعران سمت ما مرثیه را شور می دهند در مفاعیلن فعولن و خنده دارترین واژه ها در شعر وطن و میهن ما شد شیخ و مفتی و ازین گونه واژه ها ماسیده بر نردبان شاعران فسیلی که باند مومیایی ِ اخلاق دهانشان را بسته برای آن فریادی که تو می…
عادت کرده ایم به فاصله از این دنیا می جوشیم مثل حباب می ترکیم نابود می شویم و چه راحت میگوییم اینجا جهان سوم است دیگر کشف شاعرانه ای نمانده تا شاعری بکند تا تو بخوانی بفهمی که می شد به جای این همه خاوران پارک هایی ساخت که عشق در آن لیس بزند لب…
” اگر خدایی باشد لایق محاکمه شدن است نه محاکمه کردن ” این را زمین می گفت و آرام می چرخید ” چیزی خنده آور تر از ترس از آتش جهنم ندیدم ” این را خورشید می گفت و آرام می سوخت ولی انسان مثل همیشه ترسیده بود سجده کرده بود وُ التماس می کرد…