ترسیده ایم ترساندنمان صف بسته ایم مدام نماز وحشت میخوانیم در این شهر بلا زده به زندگی فکر میکنیم البته اگر بخواهد خدا!! ما هیچ نمیخواهیم و آنها ما را هیچ میخواهند صف بسته ایم و هیچ میخواهیم فرگشت اشتباه بزرگ طبیعت بود ما باید برگردیم حالا طبیعت هم برای ما برگشت را میخواهد که…
وقتی صبح با معده ی خالی بر صندلی اتوبوس نشسته ای وُ به کارخانه میروی به بیلبورد های تبلیغاتی نگاه نکن به تیتر روزنامه ی پیرمرد کناریت نگاه نکن چشمانت را ببند تا برسی به کار به بار در این شهر تنها اعلامیه ای که برای تو هست کاغذی ست پشت شیشه ها و روی…
اسم تمام خیابان های این شهر انتظار است و ما ، ما را گم کرده ایم بی حافظه ، بی رمق پرسه می زنیم تو تو کجایی؟ بیا و به من بگو که کجای این درجا زدن ها میشود ما را پیدا کرد ؟ منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف
آن طرف در پیاده روی آن طرف خیابان جلوی در مسجدی با گنبد و گلدسته ی پلاستیکی چند نفر آماده می شوند که با ذوق و شوق بروند که خیابانی را ببندند برای ایست بازرسی بازرسیِ وجود انسان نگاه من چند فعل ماضی را لو می دهد قدم های تند آن دختر چند عبارت روشن…
این سیاره بر دور خود مدام میچرخد و ما قرن هاست که در انتهای شب بر جای خود ایستاده ایم وبرای آزادی ِ زمین رو به آسمان خالی دعا می خوانیم باید راه افتاد به سوی زندگی قدم به قدم وقتی بازگشت همه به سوی اوست به سوی عدم عدم منبع : فیسبوک Farzan…
بر سر قبرهای دسته جمعی واژه ها می روم به فریادهای بــی صـدا شده در دنیای مجازی فکر می کنم و به حال تمام نسل های حبس شده در سلول های خاکستری شعری کوتاه گریه می کنم منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف
نگاه خسته اش به شهری که در تکاپو است چندش پوست دست از فلز بالای داربست یک دم عمیق از سیگار کشیدن عذاب از سر برادرش که درد می کرد برای عدالت سری که قانون به دار بست پخش شد اذان از بلندگو های مسجد در گوشی که از سرما سِر و سرخ است مرور…
زندانیان این طرف وُ تبعیدیان آن طرف هیچیک زمان آزادی را تخمین نمی زنند که یأس با روانشان هماغوش نشود این چنین عده ای در گذشته وُ عده ای در حال لیز می خورند به آینده ای زیر علامت سوال منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف
در سیاهی سلولی که خون های خشکیده بر کاشی های آن شکلک های ترسناکی ساخته ، نیستم نه در خانه ام در خیابانم در ذهن توام و زیر شکنجه ام سکوت ، لب دوخته ام بازجویی بالای سرم نایستاده نه کسی اعترافی نمی خواهد از من من خود اعترافم به عفونت توده ی تلنبار شده…
بخوان غمگینترین ترانهات را وقتی زاغه نشینی میمیرد بنویس تمام فحش های جهان را بر دیواری که بر سر ما میریزد بگو از لرزش مصوت ها وقتی سکوت ماری ست که بر تن واژه می پیچد بگو ، بنویس ؛ بخوان ، بنال تف کن سکوت را دراین سرزمین نحس که نام کوچکش خاوران است…