• شعر: دست فروش

    شعر: دست فروش

    پایم برهنه و به دستانم سنگ نان نبود و در آرزویت بودم دست‌فروش کشاورز خلاصه هرکه که آدم‌فروش نبود گرچه نان نبود در آرزویت بود دستش را فروخت پایش را فروخت کارش را فروخت کشاورز بود و چشمان کوراش را نتوانست بفروشد گرچه نان نبود گرچه آب هم نبود اما بیش از همه در آرزویت…