• تباهی

    تباهی

    از تکامل تا تکلم سراسر خون و بعد سکوت این داستان ِ تباهی ِ ما بود منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف

  • اتفاق نوشتن

    اتفاق نوشتن

    یک نشانه این همه حقیقت یک هیچ وُ این قدر حکمت ! اتفاق نوشتن دلیل می خواهد برای خودش برای خودش دلیل می خواهد اتفاق نوشتن نه برای آنکه هیچ نیست نه ، هست برای این که واقعا هیچ هست که تنها چیزی هست که هست هست که هست ! باید باشد برای خودش وگرنه…

  • از صف تا سقف

    از صف تا سقف

    شبُ سفیدی ِ چشم قرمز خیره به سیاهی ِ سقف صبح ُ زیر ِ چشم سیاه خیره به سفیدی ِ سقف می رود تا گم شود خود را در خود گم کند شهر پر از صف وُ هر پایش در یک صف غروب بر می گردد ولی در او یک صف همیشگیست که همیشه درگیر…

  • تکرار و چشمک

    تکرار و چشمک

    مدام تکرار می شود تمام حقارت ما در تاریخ و این جماعت معتاد به این تکرار چشمک می زند به این تباهی و این تاریخ سریال اخبارِ انتحار و انفجار تحریم و تهدید تکرار می شود تفسیر می شود کاریکاتور میشود و در فیسبوک تایید آنقدر ساده سطحی ترینِ امور نطفه ی فجیع ترین فجایع…

  • بی ثمری

    بی ثمری

    چیزی را که نمی دانیم دوست میداریم و چیزی را که میدانیم به یاد نمیاریم کز میکنیم سرمان بر روی متکا آرام چپ و راست می شود به زور می خوابیم به زور بیدار می شویم یعنی خسته ایم خسته ازین همه مدامِ بی ثمریِ درجازدن ها منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف…

  • واژه ها

    واژه ها

    واژه ها یقه ام را می گیرند تا من بفهمم در نوشتن شعر می فهمم که: خفقان یعنی: نبود شرایط لازم برای شدن و دوباره ، دوباره شدن از این بی صدا بودن ها واژه ها وحشی میشوند به فعل اول و آخر هر جمله تجاوز میکنند و نعره میزنند که شعر مرثیه نشود منبع…

  • سه راه

    سه راه

    وسط این سه راهی ها میدانی ست با صندلی های رنگ پریده صندلی ای برای تنبلی ای زیرکانه برای سیگار کشیدن از بی همه چیزی هستی فقط باید سیگار کشید و پیرهای این میدانچه آن قدر مثل هم اند که… نمی شود،نمیشود… گفتن ندارد…هیچ نیست و سه راه هست که به آن ها فکر کنی…

  • سکوت

    سکوت

    خسته از شب ها و تصور رویا در مکعب های کوتاه و بلند گیج از روزها و تصور فردا دور دایره هایی میان مکعب ها در چشم هم نگاه میکنیم و این تنها کاریست که میکنیم یعنی سکوت سکوت می کنیم بیزارم از این واژه که در شعر یک قرن چنبره زده و این سکوت…

  • هیچ نبود انسان به دنیایش آورد

    هیچ نبود انسان به دنیایش آورد

    نوزادی بودم ، در قنداق تفـنگ در باغ میــن ، پشت دیوارهای جنگ و گهواره ی مرگ احتمال قوی هر بازی بود و همین بود که پدران ما را از درس تا کار ، از کــار تا مــرگ واداشتند چراکه در قحطی بی پــایانِ زیبایــی های جهان هیــچ بودن فرزند ظاهراً زیباتر بود از بودنِ…

  • برگشت پس از فرگشت

    برگشت پس از فرگشت

    ترسیده ایم ترساندنمان صف بسته ایم مدام نماز وحشت میخوانیم در این شهر بلا زده به زندگی فکر میکنیم البته اگر بخواهد خدا!! ما هیچ نمیخواهیم و آنها ما را هیچ میخواهند صف بسته ایم و هیچ میخواهیم فرگشت اشتباه بزرگ طبیعت بود ما باید برگردیم حالا طبیعت هم برای ما برگشت را میخواهد که…