• ساده…

    ساده…

    وقتی صبح با معده ی خالی بر صندلی اتوبوس نشسته ای وُ به کارخانه میروی به بیلبورد های تبلیغاتی نگاه نکن به تیتر روزنامه ی پیرمرد کناریت نگاه نکن چشمانت را ببند تا برسی به کار به بار در این شهر تنها اعلامیه ای که برای تو هست کاغذی ست پشت شیشه ها و روی…

  • ما…

    ما…

    اسم تمام خیابان های این شهر انتظار است و ما ، ما را گم کرده ایم بی حافظه ، بی رمق پرسه می زنیم تو تو کجایی؟ بیا و به من بگو که کجای این درجا زدن ها میشود ما را پیدا کرد ؟ منبع : فیسبوک Farzan Alef / فرزان الف

  • ایست بازرسی…

    ایست بازرسی…

    آن طرف در پیاده روی آن طرف خیابان جلوی در مسجدی با گنبد و گلدسته ی پلاستیکی چند نفر آماده می شوند که با ذوق و شوق بروند که خیابانی را ببندند برای ایست بازرسی بازرسیِ وجود انسان نگاه من چند فعل ماضی را لو می دهد قدم های تند آن دختر چند عبارت روشن…

  • از عدم به عدم

    از عدم به عدم

    این سیاره بر دور خود مدام میچرخد و ما قرن هاست که در انتهای شب بر جای خود ایستاده ایم وبرای آزادی ِ زمین رو به آسمان خالی دعا می خوانیم باید راه افتاد به سوی زندگی قدم به قدم وقتی بازگشت همه به سوی اوست به سوی عدم عدم   منبع : فیسبوک Farzan…