دلت می خواد به انقلاب کمک کنی، اما دوری، در تبعیدی، شرایط جسمیت اندازه نمیده …یا به هر دلیل دیگر نمی توانی در خیابان همراه انقلابیون باشی عیبی نداره، خیلی کارهای مفید میشه انجام داد، از جمله اینکه برای زندانیان بی رسانه ، رسانه و حامی باشیم ، حتی در حد اینکه یک حساب توییتر…
وقتی نمیتوانم چیزی بگویم، یا اینکه گفتن جرم است و بی معنا، هذیان میگویم و کلمات را گریان میکنم درگیر زمان درگیر زندهگی درگیر آنچه به ما سخت میگذرد با قلب گرم و خونچکان با تیغهای سرد و تیز یک لحظه را به دست ستم میزنیم نفس جریان درد موج طوفانهای زمستانی از برگ خزان…
کومار کومار کومار! انکار میکنند همچنان سرخیِ خون و طلای آفتاب را مرگ نه شکست که سر برافراشته تاراسرآسابودن یقیناً به ز سر برافراشتگانِ گورِ تاریخِ تلخ گذر گدازه بود و یاران سربهسر جانفشان شک نه اشکِ شوقیست گاه از شکوهِ راه اشکِ شوقیست گاه سرشاریِ شوقِ میراثِ بی ثروتانِ تاریخ: شادی مبارزه برای زندگی…
این خون سرخ توست که بیرون میزند از سلول تا کف خیابان تا باریکترین کوچههای شهر تا اتاقی مسلول در محلهای که روی نقشهی شهرداری نیست و انگار هرگز نبوده است. خون تو از «نبوده است» میزند بیرون صورت حضار را رنگین میکند رنگین میکند از سرخ بر گونههای باد کردهیشان – دست میگذارند در…
نزدیک شد سپیده، تا چشمهای روشن زانوی ظلم لرزید، از هیبت تو و من موهای دخترانه، در شعر باد رقصید با کوچه های هر شهر، بر شانه های هر زن مهسا، حدیث، نیکا، خون شد دل خیابان خشم و خروشمان ریخت، آوار روی دشمن دیگر اثر ندارد، رعب و هراس و تهدید فرزند کاوه هستیم،…