این خون سرخ توست که بیرون میزند از سلول تا کف خیابان تا باریکترین کوچههای شهر تا اتاقی مسلول در محلهای که روی نقشهی شهرداری نیست و انگار هرگز نبوده است. خون تو از «نبوده است» میزند بیرون صورت حضار را رنگین میکند رنگین میکند از سرخ بر گونههای باد کردهیشان – دست میگذارند در…
نزدیک شد سپیده، تا چشمهای روشن زانوی ظلم لرزید، از هیبت تو و من موهای دخترانه، در شعر باد رقصید با کوچه های هر شهر، بر شانه های هر زن مهسا، حدیث، نیکا، خون شد دل خیابان خشم و خروشمان ریخت، آوار روی دشمن دیگر اثر ندارد، رعب و هراس و تهدید فرزند کاوه هستیم،…